روانی دوست داشتنی من
#روانی_دوست_داشتنی_من
P:23
( ویو ا.ت )
با درد زیرشکمم آروم چشمامو باز کردم که با صورت فلیکس مواجه شدم
یا خدا این اینجا چیکار میکنه؟
کمی به دور و بر نگاه کردم که با جای نا آشنایی روبرو شدم
من اینجا چیکار میکنم؟
نکنه......
نه نه امکان نداره
آروم دستمو بردم زیر پتو که بدنمو لمس کنم که با برخورد دستم به بدن برهنم انگار بهم برق وصل کردن
به فلیکس نگاه کردم که اونم دستش از پتو بیرون بود و معلوم بود لباس تنش نیست
مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که فلیکس تکون ریزی خورد و خمیازه ای کشید
هُل شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم پس سریع چشمامو بستم و خودم و به خواب زدم
صدایی ار فلیکس در نمیاومد و همین باعث شده بود ترسم بیشتر شه
منتظره حرکتی از جانبش بودم که یهو دستشو جلو آوردو موهایی که جلوی صورتم بود رو کنار زد
ترس اوفتاده بود به جونم و اونم حرکتی نمیکرد
منتظر حرکت بعدیش بودم که با برخورد دستش به لبم کل تنم یخ کرد
داشت لبمو نوازش میکرد که گفت
فلیکس: چقدر وحشیم آخه نگا لبشو کبود کردم
یا خدا چی میگه؟ لبمو کبود کرد؟
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که یهو احساس کردم پتو داره از روم برداشته میشه
دیدم کاری نکنم کامل پتو رو از روم برمیداره پس خمیازه ی الکی کشیدم و آروم چشمامو باز کردم
با دیدنش که بهم لبخند زده قند تو دلم آب شد
که گفت
فلیکس: حالت خوبه؟
با حرفش درجا به خودم اومدمو جیغی کشیدم که درجا دستشو روی گوشاش گزاشتو گفت
فلیکس : هی چته
درحالی که پتو رو خودم میکشیدم گفتم
ا.ت: اینجا کجاست ؟ با من چیکار کردی؟
با حرفم انگار رفته باشه تو شک یا صدایی ناراحت گفت
فلیکس: یعنی ..... هیچی یادت نمیاد؟
کنترل خودمو از دست دادم و گفتم
ا.ت: بنظرت اگه یادم بود ازت میپرسیدم؟
دِ بگو باهام چیکار کردی؟
سرشو انداخت پایینو گفت
فلیکس: اینجا خونه ی منه ماهم ......
میخاست ادامه بده ولی من تحمل شنیدنشو نداشتم پس درجا دستمو رو گوشم گزاشتمو گفتم
ا.ت: نه نه نه نگوووووو فقط...... برو بیرون.... لطفا
بدون حرف بلند شد که متوجه بدن برهنش شدم و درجا چشمامو بستم
ا.ت: هی اصلا خجالت نکشیا
بازم حرفی نزد که صدای در اومد و متوجه رفتنش شدم
آروم دستمو از رو چشمام برداشتم و رو تخت نشستم کمی به دور و بر نگاه کردم
بعد از مدتی بلند شدم و رفتم لباسی پیدا کنم که بپوشم
به سمت کمد گوشه ی اتاق رفتم
که از جلوی آینه ای رد شدم
با دیدن بدنم تو آینه از شدت شوک جیغ بلندی کشیدم
ا.ت: جیغغغغغغغغغغغغغغغغ این بدن منه؟ چرا انقدر کبودههههههههههههههههههه
با جیغم فلیکس با ترس یهو درو باز کردو با نگرانی گفت
فلیکس: چیه چی شده؟
به سمتش برگشتم و رفتم فوش بارونش کنم که یهو یاد بدن برهنم افتادم
ا.ت: جیغغغغغغغ برو بیرونننننننننن
P:23
( ویو ا.ت )
با درد زیرشکمم آروم چشمامو باز کردم که با صورت فلیکس مواجه شدم
یا خدا این اینجا چیکار میکنه؟
کمی به دور و بر نگاه کردم که با جای نا آشنایی روبرو شدم
من اینجا چیکار میکنم؟
نکنه......
نه نه امکان نداره
آروم دستمو بردم زیر پتو که بدنمو لمس کنم که با برخورد دستم به بدن برهنم انگار بهم برق وصل کردن
به فلیکس نگاه کردم که اونم دستش از پتو بیرون بود و معلوم بود لباس تنش نیست
مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که فلیکس تکون ریزی خورد و خمیازه ای کشید
هُل شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم پس سریع چشمامو بستم و خودم و به خواب زدم
صدایی ار فلیکس در نمیاومد و همین باعث شده بود ترسم بیشتر شه
منتظره حرکتی از جانبش بودم که یهو دستشو جلو آوردو موهایی که جلوی صورتم بود رو کنار زد
ترس اوفتاده بود به جونم و اونم حرکتی نمیکرد
منتظر حرکت بعدیش بودم که با برخورد دستش به لبم کل تنم یخ کرد
داشت لبمو نوازش میکرد که گفت
فلیکس: چقدر وحشیم آخه نگا لبشو کبود کردم
یا خدا چی میگه؟ لبمو کبود کرد؟
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که یهو احساس کردم پتو داره از روم برداشته میشه
دیدم کاری نکنم کامل پتو رو از روم برمیداره پس خمیازه ی الکی کشیدم و آروم چشمامو باز کردم
با دیدنش که بهم لبخند زده قند تو دلم آب شد
که گفت
فلیکس: حالت خوبه؟
با حرفش درجا به خودم اومدمو جیغی کشیدم که درجا دستشو روی گوشاش گزاشتو گفت
فلیکس : هی چته
درحالی که پتو رو خودم میکشیدم گفتم
ا.ت: اینجا کجاست ؟ با من چیکار کردی؟
با حرفم انگار رفته باشه تو شک یا صدایی ناراحت گفت
فلیکس: یعنی ..... هیچی یادت نمیاد؟
کنترل خودمو از دست دادم و گفتم
ا.ت: بنظرت اگه یادم بود ازت میپرسیدم؟
دِ بگو باهام چیکار کردی؟
سرشو انداخت پایینو گفت
فلیکس: اینجا خونه ی منه ماهم ......
میخاست ادامه بده ولی من تحمل شنیدنشو نداشتم پس درجا دستمو رو گوشم گزاشتمو گفتم
ا.ت: نه نه نه نگوووووو فقط...... برو بیرون.... لطفا
بدون حرف بلند شد که متوجه بدن برهنش شدم و درجا چشمامو بستم
ا.ت: هی اصلا خجالت نکشیا
بازم حرفی نزد که صدای در اومد و متوجه رفتنش شدم
آروم دستمو از رو چشمام برداشتم و رو تخت نشستم کمی به دور و بر نگاه کردم
بعد از مدتی بلند شدم و رفتم لباسی پیدا کنم که بپوشم
به سمت کمد گوشه ی اتاق رفتم
که از جلوی آینه ای رد شدم
با دیدن بدنم تو آینه از شدت شوک جیغ بلندی کشیدم
ا.ت: جیغغغغغغغغغغغغغغغغ این بدن منه؟ چرا انقدر کبودههههههههههههههههههه
با جیغم فلیکس با ترس یهو درو باز کردو با نگرانی گفت
فلیکس: چیه چی شده؟
به سمتش برگشتم و رفتم فوش بارونش کنم که یهو یاد بدن برهنم افتادم
ا.ت: جیغغغغغغغ برو بیرونننننننننن
۶.۷k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.