عشق غیرممکن

عشق غیرممکن⋅˚₊‧ ୨୧ ‧₊˚ ⋅
آنچه گذشت...
همونطوری که داشتم کل ذهنمو میگشتم تا یادم بیاد این اسم رو قبلا کجا شنیدم یه دفعه...
پارت².𖥔 ݁ ˖๋ ࣭
_ای وای!
خانم شما خوبید؟
_دانشگام دیر شد!
دانشگاه؟!
بعله...از بس تو حرف فرو رفته بودم کلا دانشگاهم رو فراموش کرده بودم•-•
تمام سرعتمو جمع کردم و به سمت دانشگاه رفتم اما...
×مثل همیشه...خانم نونا شما بازم دیر کردید!
_ معذرت میخوام استاد...دیگه تکرار نمیشه...
×با اینکه میدونم بازم دیر میکنی...ولی باشه...میتونی بشینی!
_ممنونم استاد...
سرمو انداختم پایین و آروم نشستم سر جام
به وضوی میتونسم صدای پچ پچ هاشونو میفهمیدم...
*نگاش کن تورو خدا!خرخون بدبخت!
*چرا استاد اینقدر باهاش خوبه؟!
*نکنه باهم رلن!
*خندیدن
×کافیه!
*سکوت
×زود کتاباتونو در بیارید که امروز حسابی از درس عقبیم!
آخیششش...بلاخره...سکوت...عاشق این لحظه عم...
درس شروع شد و بعد از مدتی کلاس تموم شد
وسایلامو جمع کردم و آروم از کلاس بیرون رفتم اما همون لحظه استاد جلومو گرفت...
_ببخشید...مشکلی پیش اومده...
×نه فقط در حد چند دقیقه باهات حرف دارم
_حرف؟
×آره...حرف..
نمیدونستم چیکارم داره پس موندم تا به حرفش گوش بدم
اما...اما ای کاش نمیموندم چون اتفاقاتی که بعدش افتاد باعث شد حسابی ذهنم درگیر بشه....
☆ ★ ☆ ★ ☆ ★
اینم پارت² امیدوارم ازش خوشتون اومده باشه جوجوها★
دیدگاه ها (۲)

فِرشتهّ هآ گِریهّ میکَردَند وَ شیآطّین میخَندیدَند اَمآ او س...

And even if the world ends, I will still love her":@littlesh...

عشق غیرممکن⋅˚₊‧ ୨୧ ‧₊˚ ⋅پارت¹.𖥔 ݁ ˖๋ ࣭ یه صبح زمستونی سرد ب...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۳

#بد_بوی#پارت_۲۱#لنا بعد از دانشگاه منتظرم اسنپ برسه فقط زودت...

"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷𝟻""ساعت 𝟾:𝟷𝟶"بی‌حوصله‌ به صندلی چوبی و خش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط