سارانگ واقعا درس خودندو دوست داری

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }
𝒫𝒶𝓇𝓉  ⁸
.
.
سارانگ : واقعا درس خودندو دوست داری؟
به چشماش نگاه کردم
ملودی : عاشقشم ولی ، چرا لحنت مودب شد؟
خجالت کشید ، سرشو پایین انداخت و گفت
سارانگ : باید درست حرف میزدم ببخشید
لبخند زدم و اروم به کمرش زدم
ملودی : مودب باش ولی نمیخواد اینقدرا هم رسمی باشی
تا ساعتایِ ۱۰ نیم همینطوری حرف زدیم و بعدش کم کم آماده‌ی خواب شدیم ، امروز روز خوبی بود ، دوست داشتم زودتر فردا رو ببینم
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم ، ساعت ۵ و نیم بود ، به صورتم اب زدم و مثل دیروز به باشگاه رفتم تا یکم ورزش کنم ، اما اینبار زودتر برگشتم چون باید میرفتم دفتر مدیر ، صبحونه رو از سلف گرفتم و سریع خوردم و بعدش برگشتم اتاق
لباس بیرونی پوشیدم و بعد از تن کردنِ یه پالتوی گرم کیفمو که از شب قبل آماده کرده بودم روی کولم انداختم و به سمت مدرسه حرکت کردم
تقریبا ساعتای هفت و بیست دقیقه رسیدم . به سمت دفتر مدیر رفتم و در زدم و بعد از اینکه صداشو شنیدم رفتم داخل
ملودی : صبحتون بخیر آقای جئون
بک‌میون : صبح توهم بخیر
سری تکون دادم
بک‌میون : بابت تاخیر تویِ دریافت فرمت عذر خواهر میکنم ، لباس فرمت رو دادم به مسئول رختکن دخترونه تا اونجا راحت عوض کنی ، بیا این دست نوشته رو از سمت من بگیر و برو
با لبخند سمتش رفتم و دو دستی برگه رو گرفتم
ملودی : خیلی ممنونم جناب ، اگر اجازه بدین از حضورتون مرخص بشم
لبخندی زد و سرشو تکون داد
بک‌میون : روز خوبی داشته باشی
ملودی : شما هم همینطور
از دفتر خارج شدم و بعد از چند بار پرس و جو به رختکن رسیدم و با دادن دست نویس لباس فرم رو از مسئول رختکن گرفتم ؛ فرم رو پوشیدم و لباس های خودم رو داخل کاور و توی کمد خودم گذاشتم و بعد از برداشتن کیف و پالتوم به سمت کلاس حرکت کردم . تقریبا نصف کلاس اومده بودن ، از جمله داهی که میز اول روبه رویِ معلم نشسته بود و کیفش رو کنارش گذاشته بود تا کسی نشینه . با دیدنم بلند شد و پرید بغلم ، اروم بغلش کردم
داهی : سلاممم صبحت بخیررر
ملودی : سلام ، صبح توهم بخیر
به میزش اشاره کردم
ملودی : برای منم جا هست؟
خندید و کیفمو گرفت
داهی : معلومه ، برایِ تو جا گرفتم ، چون گفتی عاشق درسی زودتر از همه اومدمو اینجا نشستم
بخاطر توجهی که بهم داشت لبخندی رویِ لبم اومد ، آروم لپش رو کشیدم . با بیرون اوردن ژله‌ای که توی جیبم بود چشماش ستاره‌ای شد ، سمتش گرفتم
ملودی : دیروز دقت کردم دیدم چطوری با عشق ژله میخوری ،‌ برات خریدم
با خنده نگاهم کرد ، روی میز نشستیم و براش قضیه تاخیر دوخت فرم رو توضیح دادم و برای اینکه زودتر اومدم بهش دلیل دادم تا ناراحت نشه
ساعتای هشت بود که معلمی وارد کلاس شد و سکوت کلاس رو گرفت
: سلام دانش اموزای عزیزم ، همونطور که خیلیاتون میدونید من دبیر زبان شما هستم ، خوشحالم که امسال دوباره با شماها کلاس دارم
بچه ها برای معلم دست زدن و بعد معلم به ما نگاه کردو طوری که انگار چیزی یادش اومده باشه گفت
: راستی ، امسال دو تا همکلاسیِ جدید به کلاس اضافه شدن ، ازشون میخوام که بیان کنار من و خودشون رو معرفی کنن
بعد از این حرف معلم داهی اول بلند شد و من هم پشت سرش حرکت کردم و باهم رفتیم و اونجا وایسادیم . داهی شروع کرد
داهی : سلام بچه ها ، من سو داهی هستم و امسال از بوسان به سئول انتقالی گرفتم ، امیدوارم خوب باهم کنار بیایم
همه براش دست زدن و بعد به من خیره شدن ، لبخندی زدم و سعی کردم صمیمی و خوب به نظر برسم
ملودی : سلام بچه ها ، من چوی ملودی هستم ، و امسال برای ادامه درسم و پیشرفت به اینجا انتقالی گرفتم
سعی کردم با یه جمله ای که یکم جو رو عوض کنه لبخند رو لبا بیارم
ملودی : سوالی توی درسا داشتین ازم بپرسین
یکم سنگینی جو رفت اما خب هنوز حاله ای ازش بود . همه دست زدن و بعد معلم مارو به سمت میزمون راهنمایی کرد.
بعد از زنگ اول یه سری از دختر ها دورمون جمع شدن و شروع کردن به سوال پرسیدن
دیدگاه ها (۰)

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉  ⁹..: سو داهی ؟ درسته ؟ تو سو داه...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉  ¹⁰..داهی : برادرش بلافاصله مرد چ...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉 ⁷. .دوباره نگاهم کردداهی : لازمه...

{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }𝒫𝒶𝓇𝓉 ⁶..نتونستم خنده‌مو کنترل کنم ، ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط