"نفرین عشق"
"نفرین عشق"
season:²
part:⁶⁴
صبح شده بود و از خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت کردم
یونا:چه زود بیدارم شدم..هنوز ساعت ۶ هست
دراز کشیدم که بخوابم ولی خوابم نبرد
یونا:بیخیال میرم بیرون قدم بزنم
آروم از پیش باک هیون کنار اومدم و رفتم بیرون که اول صبح تهیونگرو دیدم
تهیونگ:صبح بخیر
یونا:توام نتونستی بخوابی؟
تهیونگ:اوهوم...
یونا:بیا بریم بیرون یکم قدم بزنیم
تهیونگ:ولی اجازه رفتن به بیرون رو نداریم
یونا:منظورم حیاط بود
تهیونگ:نمیشه قدم زد
یونا:یه جا میشینیم خب چرا اینقدر بحث میکنی سر صبحی
تهیونگ:باشه چرا عصبانی میشی
رفتیم و نشستیم
تهیونگ:یه چیزی یادت نیفتاد؟
یونا:نه چی؟
با لبخند گفت
تهیونگ:وقتی رفته بودیم اردو،گم شدیم و کم مونده بود بمیریم بعدش اون مردارو کتک زدیم و رفتیم سمت خونه تمام مسیر رو هم تو مثل تنبل خوابت میبرد یادت نیس؟
یونا:چرا یادمه اتفاقا اون زمان توام با میون بودی
لبخندش محو شد
تهیونگ:گفتم که من هرگز با اون نبودم و هیچ علاقه ای هم نسبت بهش نداشتم
یونا:جالبه
تهیونگ:میشه سر صبحی بحث نکنیم؟گذشته ها گذشته آینده هم یه چیز پنهونه مهم الانه
یونا:درسته...راستی اون روز که گفتی وزنم زیاد شده از کجا فهمیدی؟
تهیونگ:وقتی مست کرده بودی من گرفتمت بغلم ولی وزنت شوخی بود
گونه هام کامل سرخ شدن
با لبخند گفت
تهیونگ:چرا خجالت میکشی
یونا:نمیدونم
کمی بعد بقیه هم اومدن و صبحانه خوردیم
بورام:به نظرم قراره امشب جالب بشه
یونا:چه جالبی...نمیریم خوبه
لیام:اگه مواظب باشید زنده میمونید
باهینی:درسته
لیام نگاهی به چهره باهینی کرد و رفت
سوهو:چشه...پسره دیوونه
تهیونگ:هیس...قضاوتش نکن
نگاه خشمگینی به باهینی انداخت
تهیونگ:حتما علت داشته
باهینی:چرا به من نگاه میکنین
تهیونگ:کسی با شما کاری نداره
بورام:میشه لطفا بحث نکنید؟
یونا:راست میگه بذارین از آخرین روز زنده موندنمون لذت ببریم
سوهو:میشه شما هم اینقدر انگیزشی صحبت نکنید؟
یونا:من انگیزشی حرف نزنم پس کی بزنه؟
خندید
سوهو:تو خوبی
یونا:میدونم
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #شوگا #نامجون #جیهوپ #جیمین #جین #اسمات #وانشات
season:²
part:⁶⁴
صبح شده بود و از خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت کردم
یونا:چه زود بیدارم شدم..هنوز ساعت ۶ هست
دراز کشیدم که بخوابم ولی خوابم نبرد
یونا:بیخیال میرم بیرون قدم بزنم
آروم از پیش باک هیون کنار اومدم و رفتم بیرون که اول صبح تهیونگرو دیدم
تهیونگ:صبح بخیر
یونا:توام نتونستی بخوابی؟
تهیونگ:اوهوم...
یونا:بیا بریم بیرون یکم قدم بزنیم
تهیونگ:ولی اجازه رفتن به بیرون رو نداریم
یونا:منظورم حیاط بود
تهیونگ:نمیشه قدم زد
یونا:یه جا میشینیم خب چرا اینقدر بحث میکنی سر صبحی
تهیونگ:باشه چرا عصبانی میشی
رفتیم و نشستیم
تهیونگ:یه چیزی یادت نیفتاد؟
یونا:نه چی؟
با لبخند گفت
تهیونگ:وقتی رفته بودیم اردو،گم شدیم و کم مونده بود بمیریم بعدش اون مردارو کتک زدیم و رفتیم سمت خونه تمام مسیر رو هم تو مثل تنبل خوابت میبرد یادت نیس؟
یونا:چرا یادمه اتفاقا اون زمان توام با میون بودی
لبخندش محو شد
تهیونگ:گفتم که من هرگز با اون نبودم و هیچ علاقه ای هم نسبت بهش نداشتم
یونا:جالبه
تهیونگ:میشه سر صبحی بحث نکنیم؟گذشته ها گذشته آینده هم یه چیز پنهونه مهم الانه
یونا:درسته...راستی اون روز که گفتی وزنم زیاد شده از کجا فهمیدی؟
تهیونگ:وقتی مست کرده بودی من گرفتمت بغلم ولی وزنت شوخی بود
گونه هام کامل سرخ شدن
با لبخند گفت
تهیونگ:چرا خجالت میکشی
یونا:نمیدونم
کمی بعد بقیه هم اومدن و صبحانه خوردیم
بورام:به نظرم قراره امشب جالب بشه
یونا:چه جالبی...نمیریم خوبه
لیام:اگه مواظب باشید زنده میمونید
باهینی:درسته
لیام نگاهی به چهره باهینی کرد و رفت
سوهو:چشه...پسره دیوونه
تهیونگ:هیس...قضاوتش نکن
نگاه خشمگینی به باهینی انداخت
تهیونگ:حتما علت داشته
باهینی:چرا به من نگاه میکنین
تهیونگ:کسی با شما کاری نداره
بورام:میشه لطفا بحث نکنید؟
یونا:راست میگه بذارین از آخرین روز زنده موندنمون لذت ببریم
سوهو:میشه شما هم اینقدر انگیزشی صحبت نکنید؟
یونا:من انگیزشی حرف نزنم پس کی بزنه؟
خندید
سوهو:تو خوبی
یونا:میدونم
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #شوگا #نامجون #جیهوپ #جیمین #جین #اسمات #وانشات
۳.۶k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.