زور و عشق پارت ۱۵
رفتم پایین و ..
# این چیه دیگه
😆😆😆😆بچه ها اسمات از همینجا شروع میشه
لباسه دیگه
#منظورت لباسع زیره دیگه؟
نه لباس روعه
#یعنی چی هناااا یعنی اینکه بگن واییی دوست دختر تهیونگ این چه لباسیه پوشیده؟
اهوم خی بگن
دختره همه ریز ریز خندیدن و تهیونگ بهم بد نگاه کرد و از مچ دستم منو گرفت برد تو اتاق دختره هم پشت سر تهیونگ میدویدن و همش اسمم رو صدا میکردن ولی تهیونگ تند تر بود رسیدیم به اتاق تهیونگ منو پرت کرد رو تخت و در رو قفل کرد دامنم رو در اورد و یه شلوار تنم کرد و خیلی خیلی اصبانی بود که رگاش زده بود بیرون و وقتی میخواست چیزی تنم کنه با وحشیگری تنم میکرد و خیلی دردم میومد و دنبال یه تیشرت گشت و پیداش نکرد و چشمش خورد به بادی که کنارم افتاده و که گفتم نه من اینو نمیپوشم و تهیونگ گفت تو نمیپوشی میپوشونمت چون بلند نیگفت دخترا صدا رو میشنیدین و پچ پچ میکردن بادی و ور داشت و تنم کرد مثل بچه ها اعصبی رو تخت نشستم و گفتم با این لباس هیچ جا نمیام تهیونگ گفت غلط میکنی باید بیای مگه نگفتم یه لباس خوب بخر اگر یه لباس خوب میخریدی این بلا ها سرت نمیومد در اتاق در باز کرد و منم پشت سرش راه میرفتم نمیخواستم دخترا منو با این استایل ببینن و بفهمن تهیونگ همه ی اینا رو تنم کرده به خواطر همین سرم رو انداختم پاین که یونا گفتت اووو دلم میخواد یه دوست پسر مثل تهیونگ دلشته باشم وایی حاجی لباستو اون تنت کرد مگه نه؟نه نگو که همه چی رو دیدیم
چی دیدید؟ اره یه زره از در باز بود و ما از چشمی در دیدیم راستی دردت نیومد؟ چرا درد دارم
الهی بمیرم حالا دیگه برو مهمونی
رفتم تو ماشین و تو کل راه با تهیونگ حرف نزدم مثل اینکه متوجه شده بود وقتی که رسیدیم همه جا ساکت شد و همه نگاه ها به من بود و خیلی خجالت کشیدم یونا و میسو پشتمون بودن و تهیونگ رفت سر میزه شریکش منو میسو و یونا تو یه میز نشستیم
خب خب خب داستان هیجان انگیز از ایتجا شروع میشههههه وایی خودم خیلی زوق دارم😃
منو میسو و یونا رو یه میز نشستیم که تهیونگ اومد پیشمون که چند دقیقه بعد دوست صمیمی تهیونگ جیمین اومد و فقط به یونا نگاه میکرد و یونا حسابی مست مست بود و تهیونگ و یونا رفتم و خبری نشد
۵ ساعت بعد
دیگه مهمونی تموم شد و میخواستیم بریم که یونا رو پیدای نمیکردیم(،وایییی اسماتتتت 🤣🤣)تهیونگ گفت حتما رفته خونه رسیدیم خونه و میسو اومد رو تخت من و خوابش برد تا صبح به یونا زنگ زدم و منو تهیونگ خوابمون نبرد که سالت ۸ و ۴۵ دقیقه زنگ خونه خورد رفتیم دم در یونا خونریزی شدیدی دلشت و لباساش همع پاره بود و زیر دلش رو گرفته بود اومد و فقط رفت طرف دستشویی منو میسو تهیونگ رو بیرون کردیم و رفتیم طرف دستشویی در زدیم صدایی نیومد حدود ۱۵ دقیقه بعد در وا شد یونا با لباس های خونی اومد و ما رو با نا امیدی و ناراحتی و شرمندگی نگاه کرد(درد و نفرین)
و خیلی عصبی بود پشت سرش همون جیمین اومد که خیلی ناراحت بودو بونا سریع فرار کرد تو اتاق ما نزاشتیم که بره پیش یونا تهیونگ اومد و جیمین گفت دیشب وقتی خودم مست بودم و یونا مست بود رفتیم طرف اتاق و نشست رو باهام انقدر بدنه خوبی داشت که من دلمخواستش و اونو خوابوندم رو خودم و تا صبح روم بود و کارای عجیبی و غریبی که خودتون میدونید کردم باهاش خودش نمیخواست ولی من به اجبار پاهاش رو باز کردم (وایییی چی مینویسممم)
و اون کارارو کردم
# این چیه دیگه
😆😆😆😆بچه ها اسمات از همینجا شروع میشه
لباسه دیگه
#منظورت لباسع زیره دیگه؟
نه لباس روعه
#یعنی چی هناااا یعنی اینکه بگن واییی دوست دختر تهیونگ این چه لباسیه پوشیده؟
اهوم خی بگن
دختره همه ریز ریز خندیدن و تهیونگ بهم بد نگاه کرد و از مچ دستم منو گرفت برد تو اتاق دختره هم پشت سر تهیونگ میدویدن و همش اسمم رو صدا میکردن ولی تهیونگ تند تر بود رسیدیم به اتاق تهیونگ منو پرت کرد رو تخت و در رو قفل کرد دامنم رو در اورد و یه شلوار تنم کرد و خیلی خیلی اصبانی بود که رگاش زده بود بیرون و وقتی میخواست چیزی تنم کنه با وحشیگری تنم میکرد و خیلی دردم میومد و دنبال یه تیشرت گشت و پیداش نکرد و چشمش خورد به بادی که کنارم افتاده و که گفتم نه من اینو نمیپوشم و تهیونگ گفت تو نمیپوشی میپوشونمت چون بلند نیگفت دخترا صدا رو میشنیدین و پچ پچ میکردن بادی و ور داشت و تنم کرد مثل بچه ها اعصبی رو تخت نشستم و گفتم با این لباس هیچ جا نمیام تهیونگ گفت غلط میکنی باید بیای مگه نگفتم یه لباس خوب بخر اگر یه لباس خوب میخریدی این بلا ها سرت نمیومد در اتاق در باز کرد و منم پشت سرش راه میرفتم نمیخواستم دخترا منو با این استایل ببینن و بفهمن تهیونگ همه ی اینا رو تنم کرده به خواطر همین سرم رو انداختم پاین که یونا گفتت اووو دلم میخواد یه دوست پسر مثل تهیونگ دلشته باشم وایی حاجی لباستو اون تنت کرد مگه نه؟نه نگو که همه چی رو دیدیم
چی دیدید؟ اره یه زره از در باز بود و ما از چشمی در دیدیم راستی دردت نیومد؟ چرا درد دارم
الهی بمیرم حالا دیگه برو مهمونی
رفتم تو ماشین و تو کل راه با تهیونگ حرف نزدم مثل اینکه متوجه شده بود وقتی که رسیدیم همه جا ساکت شد و همه نگاه ها به من بود و خیلی خجالت کشیدم یونا و میسو پشتمون بودن و تهیونگ رفت سر میزه شریکش منو میسو و یونا تو یه میز نشستیم
خب خب خب داستان هیجان انگیز از ایتجا شروع میشههههه وایی خودم خیلی زوق دارم😃
منو میسو و یونا رو یه میز نشستیم که تهیونگ اومد پیشمون که چند دقیقه بعد دوست صمیمی تهیونگ جیمین اومد و فقط به یونا نگاه میکرد و یونا حسابی مست مست بود و تهیونگ و یونا رفتم و خبری نشد
۵ ساعت بعد
دیگه مهمونی تموم شد و میخواستیم بریم که یونا رو پیدای نمیکردیم(،وایییی اسماتتتت 🤣🤣)تهیونگ گفت حتما رفته خونه رسیدیم خونه و میسو اومد رو تخت من و خوابش برد تا صبح به یونا زنگ زدم و منو تهیونگ خوابمون نبرد که سالت ۸ و ۴۵ دقیقه زنگ خونه خورد رفتیم دم در یونا خونریزی شدیدی دلشت و لباساش همع پاره بود و زیر دلش رو گرفته بود اومد و فقط رفت طرف دستشویی منو میسو تهیونگ رو بیرون کردیم و رفتیم طرف دستشویی در زدیم صدایی نیومد حدود ۱۵ دقیقه بعد در وا شد یونا با لباس های خونی اومد و ما رو با نا امیدی و ناراحتی و شرمندگی نگاه کرد(درد و نفرین)
و خیلی عصبی بود پشت سرش همون جیمین اومد که خیلی ناراحت بودو بونا سریع فرار کرد تو اتاق ما نزاشتیم که بره پیش یونا تهیونگ اومد و جیمین گفت دیشب وقتی خودم مست بودم و یونا مست بود رفتیم طرف اتاق و نشست رو باهام انقدر بدنه خوبی داشت که من دلمخواستش و اونو خوابوندم رو خودم و تا صبح روم بود و کارای عجیبی و غریبی که خودتون میدونید کردم باهاش خودش نمیخواست ولی من به اجبار پاهاش رو باز کردم (وایییی چی مینویسممم)
و اون کارارو کردم
- ۱۱۴
- ۱۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط