یک دیابتی گاهی دلش میخواهد شیرینی یا شکلات بخورد ..!
یک دیابتی گاهی دلش میخواهد شیرینی یا شکلات بخورد ..!
میداند برایش ضرر دارد ، حالش را بد میکند ولی دل است دیگر میخواهد
با اینکه خانواده اش مواظب او هستند و به او گوشزد میکنند ولی توی جیب یا کیفش ، شکلاتی مخفی میکند و در گوشه ای میشیند ومیخورد و بعد... مثل یک جنازه در خیابانی میفتد وفقط چشمش به عابران پیاده ایست که منتظر است بیایند و آمپول انسولینش که در کیفش همیشه آماده گذاشته را به او تزریق کنند تا به حال طبیعی اش برگردد
حالا که فکر میکنم من هم یک دیابتی ام اما از نوع عاشقانه اش
من مبتلا به معشوقی هستم که سالهاست او را ندیده ام
با این حال همیشه در کیف یا جیبم خاطره ای به همراه دارم
مثل عطری ، عکسی یا حتی کاغذ باطله ای که یک بار از دست او گرفته ام و چند سالیست بدون آنکه کسی بفهمد میان کیف کارت بانکی ام مخفی کرده ام و گاه گاهی در اتوبوس از کیفم در میاورم ومثل دیوانه ها بو میکنم ویاد عطر دستانش در ذهنم جاری میشود بعد خنده ای میکنم بعد اشکی سرازیر میشود وهمان جا سرم را روی پنجره ام میگذارم و کیلومترها از ایستگاهی که میخواستم پیاده شوم دور میشوم و تنها من وراننده ای می مانیم که چند بار مقصدم را میپرسد و من که توان جوابی ندارم ساکت میمانم و به معشوقی فکر میکنم که اگر بود کار انسولین را میکرد و.....
این دیوانگی هایم چند سالیست ادامه دارد ودست خودم نیست گاهی نبودن معشوقی هم آنقدر زیباست که حاضر نیستی آن را با شخص دیگری پر کنی ، شاید برای قلب و روحیه ات ضرر داشته باشد ولی دلت میخواهد باز هم تکرار کنی ولذت ببری
حالا که بیشتر فکر میکنم میفهمم که
من یک دیابتی ام اما از نوع عاشقانه اش...
#سعید_هلیچی
میداند برایش ضرر دارد ، حالش را بد میکند ولی دل است دیگر میخواهد
با اینکه خانواده اش مواظب او هستند و به او گوشزد میکنند ولی توی جیب یا کیفش ، شکلاتی مخفی میکند و در گوشه ای میشیند ومیخورد و بعد... مثل یک جنازه در خیابانی میفتد وفقط چشمش به عابران پیاده ایست که منتظر است بیایند و آمپول انسولینش که در کیفش همیشه آماده گذاشته را به او تزریق کنند تا به حال طبیعی اش برگردد
حالا که فکر میکنم من هم یک دیابتی ام اما از نوع عاشقانه اش
من مبتلا به معشوقی هستم که سالهاست او را ندیده ام
با این حال همیشه در کیف یا جیبم خاطره ای به همراه دارم
مثل عطری ، عکسی یا حتی کاغذ باطله ای که یک بار از دست او گرفته ام و چند سالیست بدون آنکه کسی بفهمد میان کیف کارت بانکی ام مخفی کرده ام و گاه گاهی در اتوبوس از کیفم در میاورم ومثل دیوانه ها بو میکنم ویاد عطر دستانش در ذهنم جاری میشود بعد خنده ای میکنم بعد اشکی سرازیر میشود وهمان جا سرم را روی پنجره ام میگذارم و کیلومترها از ایستگاهی که میخواستم پیاده شوم دور میشوم و تنها من وراننده ای می مانیم که چند بار مقصدم را میپرسد و من که توان جوابی ندارم ساکت میمانم و به معشوقی فکر میکنم که اگر بود کار انسولین را میکرد و.....
این دیوانگی هایم چند سالیست ادامه دارد ودست خودم نیست گاهی نبودن معشوقی هم آنقدر زیباست که حاضر نیستی آن را با شخص دیگری پر کنی ، شاید برای قلب و روحیه ات ضرر داشته باشد ولی دلت میخواهد باز هم تکرار کنی ولذت ببری
حالا که بیشتر فکر میکنم میفهمم که
من یک دیابتی ام اما از نوع عاشقانه اش...
#سعید_هلیچی
۳۳۲
۲۵ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.