آه محبوب بی رحم من

آه محبوبِ بی‌ رحمِ من!

خوب که فکر می‌کنم ،
میبینم بعضی‌ حس‌ها از من گرفته شده
من از زندگی‌ می‌‌نویسم
و از لذت زندگی‌ ولی‌ رنجِ بودنش و چگونه بودنش سخت آزارم میدهد
و از درد می‌‌نویسم ،
آنقدر که به بی‌ حد می‌‌رسد و
کسی‌ مثلِ خودم را از پا در می‌‌آورد
دوست دارم از آدم‌ها حرف بزنم ،
درگیر سایه‌ها می‌‌شوم
آرزو می‌کنم دیگر دوستت نداشته باشم ،
در من بیشتر جان میگیری
روزی که هر چیزی،
حتی نفس کشیدنم
با یادِ تو شروع میشد،
باید فکر روزی را می‌‌کردم
که برای فراموش کردنِ تو،
نفس کشیدن را فراموش کنم ...
باید فکر می‌کردم
نبودنت پایانِ حسِ زندگی‌
و زنده بودن در من است
تنها گناهم این بود
که بی‌ هیچ فکری درگیرِ تو بودم ...
همین
دیدگاه ها (۱۳)

ℳⓘⓜ ➰ ℳⓔⓢⓛⓔ ➿ ℳⓐⓡⓨⓐⓜ 🔚 دستم را بگیر ... همین دست برایت ترا...

کاش یک تکه سنگ بودم...یک تکه چوب ، مشتی خاک ،کاش یک سپور بود...

سن وسال زیادی نداشتولی چروک صورتش ، موهای کم پشتش و غم نهفته...

یک دیابتی گاهی دلش میخواهد شیرینی یا شکلات بخورد ..!میداند ب...

رها🍂 ولی من اونجایی فهمیدم زندگی قشنگ نیست که پذیرفتم یه سری...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط