آه محبوبِ بی رحمِ من!
آه محبوبِ بی رحمِ من!
خوب که فکر میکنم ،
میبینم بعضی حسها از من گرفته شده
من از زندگی مینویسم
و از لذت زندگی ولی رنجِ بودنش و چگونه بودنش سخت آزارم میدهد
و از درد مینویسم ،
آنقدر که به بی حد میرسد و
کسی مثلِ خودم را از پا در میآورد
دوست دارم از آدمها حرف بزنم ،
درگیر سایهها میشوم
آرزو میکنم دیگر دوستت نداشته باشم ،
در من بیشتر جان میگیری
روزی که هر چیزی،
حتی نفس کشیدنم
با یادِ تو شروع میشد،
باید فکر روزی را میکردم
که برای فراموش کردنِ تو،
نفس کشیدن را فراموش کنم ...
باید فکر میکردم
نبودنت پایانِ حسِ زندگی
و زنده بودن در من است
تنها گناهم این بود
که بی هیچ فکری درگیرِ تو بودم ...
همین
خوب که فکر میکنم ،
میبینم بعضی حسها از من گرفته شده
من از زندگی مینویسم
و از لذت زندگی ولی رنجِ بودنش و چگونه بودنش سخت آزارم میدهد
و از درد مینویسم ،
آنقدر که به بی حد میرسد و
کسی مثلِ خودم را از پا در میآورد
دوست دارم از آدمها حرف بزنم ،
درگیر سایهها میشوم
آرزو میکنم دیگر دوستت نداشته باشم ،
در من بیشتر جان میگیری
روزی که هر چیزی،
حتی نفس کشیدنم
با یادِ تو شروع میشد،
باید فکر روزی را میکردم
که برای فراموش کردنِ تو،
نفس کشیدن را فراموش کنم ...
باید فکر میکردم
نبودنت پایانِ حسِ زندگی
و زنده بودن در من است
تنها گناهم این بود
که بی هیچ فکری درگیرِ تو بودم ...
همین
۴۷۴
۲۶ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.