شیطان ( پارت بیست و دوم)
شیطان ( پارت بیست و دوم)
* ویو ا/ت *
کوک هنوز میتونست نفس بکشه و بهم یه آیینه نشون داد و بهم گفت که از این دنیا برم بیرون....منم با تمام سرعتم دویدم سمت آیینه.....و خواستم برم که یهو....یاد خوش گذرونیام با کوک افتادم...دلم نیومد همینجور ولش کنم...بخاطر همین دویدم سمتش .
کوک : گفتم برووووو....!!!!
ا/ت : نمیتونم تورو همینجوری ولت کنم!!!!
کوک : خواهش میکنم برو....!
ا/ت : نه....نه نمیرم...اگر توام بمیری منم میمیرم....تنها دوست من تویی!!!! (❤️🩹)
کوک رو با زور خیلی زیاد بلند کردم و به سمت آیینه بردمش... .
یارو: هوی...کجا؟!
ا/ت : نمیزارم به کوک آسیب بزنی!!!
( ادمین : ببخشید یه توضیحی برای اون کسی که میخواست رو ا/ت آتیش بریزه رقیب کوک بود که میخواست کوک رو بکشه)
یارو : فکر کردی میزارم برین؟!!!
ا/ت : منو بکش!
یارو : باشه...هر جور راحتی!
کوک : ( سرفه) نههه...خواهش میکنم اینکارو نکن ا/ت!!!
ا/ت: تو منو نجات دادی...از تنهایی...منم میخوام تجاتت بدم!!
کوک : تو بهترین آدمی هستی که تو عمرم دیدم! ا/ت.....دوست دارم(عررر🥲)
ا/ت : منم....!
یارو : این چرت و پرت گفتن هارو ول کنید من تورو میکشم و از دستت خلاص میشم!!!
میخواست یه شمشیر رو بکنه تو قلبم که یهو کوک اومد جلوم و شمشیر خورد به اون!!!!
ا/ت : ( گریه و عربده) کوکککککک...نهههههه!!!!!( جیغ)
یهو از خواب پریدم...!
و تو بیمارستان بههوش اومدم!
م/ا: عزیزم...بیدار شدی؟!!!!
ا/ت : ایییی...سرم، اخخخخ!!!
م/ا : ( گریه ) خیلی نگرانت شدم( بغلش کرد )
ا/ت : من چیکار کردم!
م/ا : چی ؟
ا/ت : من نباید میزاشتم کوک بمیره!( گریه)
سر نوشتنش گریم گرفت🥲😭
منتظر پارت بعد باشید❤️🩹
* ویو ا/ت *
کوک هنوز میتونست نفس بکشه و بهم یه آیینه نشون داد و بهم گفت که از این دنیا برم بیرون....منم با تمام سرعتم دویدم سمت آیینه.....و خواستم برم که یهو....یاد خوش گذرونیام با کوک افتادم...دلم نیومد همینجور ولش کنم...بخاطر همین دویدم سمتش .
کوک : گفتم برووووو....!!!!
ا/ت : نمیتونم تورو همینجوری ولت کنم!!!!
کوک : خواهش میکنم برو....!
ا/ت : نه....نه نمیرم...اگر توام بمیری منم میمیرم....تنها دوست من تویی!!!! (❤️🩹)
کوک رو با زور خیلی زیاد بلند کردم و به سمت آیینه بردمش... .
یارو: هوی...کجا؟!
ا/ت : نمیزارم به کوک آسیب بزنی!!!
( ادمین : ببخشید یه توضیحی برای اون کسی که میخواست رو ا/ت آتیش بریزه رقیب کوک بود که میخواست کوک رو بکشه)
یارو : فکر کردی میزارم برین؟!!!
ا/ت : منو بکش!
یارو : باشه...هر جور راحتی!
کوک : ( سرفه) نههه...خواهش میکنم اینکارو نکن ا/ت!!!
ا/ت: تو منو نجات دادی...از تنهایی...منم میخوام تجاتت بدم!!
کوک : تو بهترین آدمی هستی که تو عمرم دیدم! ا/ت.....دوست دارم(عررر🥲)
ا/ت : منم....!
یارو : این چرت و پرت گفتن هارو ول کنید من تورو میکشم و از دستت خلاص میشم!!!
میخواست یه شمشیر رو بکنه تو قلبم که یهو کوک اومد جلوم و شمشیر خورد به اون!!!!
ا/ت : ( گریه و عربده) کوکککککک...نهههههه!!!!!( جیغ)
یهو از خواب پریدم...!
و تو بیمارستان بههوش اومدم!
م/ا: عزیزم...بیدار شدی؟!!!!
ا/ت : ایییی...سرم، اخخخخ!!!
م/ا : ( گریه ) خیلی نگرانت شدم( بغلش کرد )
ا/ت : من چیکار کردم!
م/ا : چی ؟
ا/ت : من نباید میزاشتم کوک بمیره!( گریه)
سر نوشتنش گریم گرفت🥲😭
منتظر پارت بعد باشید❤️🩹
۴۸.۶k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.