شیطان ( پارت بیست و یکم )
شیطان ( پارت بیست و یکم )
* ویو ا/ت *
میخواستن آتیش بریزن روم که یهو یه فکری به سرم زد...
ا/ت تو ذهنش : اگر زیاد به کوک فکر کنم میتونی کمکم کنه!
من تمام تمرکزم رو به کار انداختم و همش تو ذهنم اسم شیطان سایه( کوک ) رو میارودم !
ا/ت : کوکککککککک......!!!!!
* ویو کوک *
منو به زنجیر محکمی بسته بودن...ولی ا/ت به کمک احتیاج داشت و من نمیدونستم چیکار کنم !!!! من تمام سعیم رو کردم و کم کم زنجیر داشت از هم جدا میشد و بلاخره تونستم...ازش خلاص بشم...!!!!
کوک : الان میام کمکت ا/ت....!!!!!
بال هام زخم شده بودن...به خاطر همین با تمام سرعتم دویدم و بلاخره رسیدم!
کوک : نههههههه....ا/تتتتت!!!!
یارو : ( نیشخند ترسناک ) بلاخره اومدی....!!!
کوک : ولش کن....!!!!!
یارو : ( خنده ترسناک ) بیا بگیرش!!!
تا خواستن آتیش بریزن روش همون موقع سریع اومدم جلوش و آتیش ریخ رو من....
* ویو ا/ت *
میخواستن بریزن که یهو کوک اومد جلوم و آتیش ریخت رو اون!!!!!
ا/ت : ( گریه ) نههههههههه.....!!!!!!!
* ویو م/ا ، مامان ا/ت *
رفتم تا ا/ت رو بیدار کنم....
م/ا : ا/ت....پاشو!
چند باز صداش کردم....بلند نشد، نگران شدم!
م/ا : ا/تتت....بلند شوووو!!!!! ( صدای کمی بلند)
م/ا : خدای من....
دیدم قلبش نمیزنه....!!!!
م/ا : نهه...ا/تتتتتتت!!!!!
که یهو بابا ا/ت اومد .
ب/ا : چی شده؟
م/ا : ا/ت نفس نمیکشه...زنگ بزن انبولانس بیاددددد!!!!!!
ب/ا : وای نه...الان میرم!!!!!
م/ا: ( گریه ) عزیزم خواهش میکنم نفس بکش!!!
دمق۵۷عمفعکشفهمفه صپغت فضهکغخک ۵خذ🗿🔫😐
* ویو ا/ت *
میخواستن آتیش بریزن روم که یهو یه فکری به سرم زد...
ا/ت تو ذهنش : اگر زیاد به کوک فکر کنم میتونی کمکم کنه!
من تمام تمرکزم رو به کار انداختم و همش تو ذهنم اسم شیطان سایه( کوک ) رو میارودم !
ا/ت : کوکککککککک......!!!!!
* ویو کوک *
منو به زنجیر محکمی بسته بودن...ولی ا/ت به کمک احتیاج داشت و من نمیدونستم چیکار کنم !!!! من تمام سعیم رو کردم و کم کم زنجیر داشت از هم جدا میشد و بلاخره تونستم...ازش خلاص بشم...!!!!
کوک : الان میام کمکت ا/ت....!!!!!
بال هام زخم شده بودن...به خاطر همین با تمام سرعتم دویدم و بلاخره رسیدم!
کوک : نههههههه....ا/تتتتت!!!!
یارو : ( نیشخند ترسناک ) بلاخره اومدی....!!!
کوک : ولش کن....!!!!!
یارو : ( خنده ترسناک ) بیا بگیرش!!!
تا خواستن آتیش بریزن روش همون موقع سریع اومدم جلوش و آتیش ریخ رو من....
* ویو ا/ت *
میخواستن بریزن که یهو کوک اومد جلوم و آتیش ریخت رو اون!!!!!
ا/ت : ( گریه ) نههههههههه.....!!!!!!!
* ویو م/ا ، مامان ا/ت *
رفتم تا ا/ت رو بیدار کنم....
م/ا : ا/ت....پاشو!
چند باز صداش کردم....بلند نشد، نگران شدم!
م/ا : ا/تتت....بلند شوووو!!!!! ( صدای کمی بلند)
م/ا : خدای من....
دیدم قلبش نمیزنه....!!!!
م/ا : نهه...ا/تتتتتتت!!!!!
که یهو بابا ا/ت اومد .
ب/ا : چی شده؟
م/ا : ا/ت نفس نمیکشه...زنگ بزن انبولانس بیاددددد!!!!!!
ب/ا : وای نه...الان میرم!!!!!
م/ا: ( گریه ) عزیزم خواهش میکنم نفس بکش!!!
دمق۵۷عمفعکشفهمفه صپغت فضهکغخک ۵خذ🗿🔫😐
۴۵.۸k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.