جهنم من با او🍷فصل 1
جهنم من با او🍷فصل 1
# پارت ۴۰
ویو الکس : که گفت ...
کوک : ببین الکس میدونم درکش سخته ولی واقعیته ببن میخوان به ا.ت آسیب برسونن بهش مکان یاب وصل کرده بودم میدونستم مامانم با این وسلت کنار نمیاد بخاطر همین برای احتیاط این کارو کردم باید کمکم کنی الکس تنهایی نمیتونم میدونی که میدونم شغل اصلیت چیه ؟
الکس : باشه ... باشه ... فق ... فقط ا.ت خودش هم از پس خودش میتونه بر بیاد ( لکنت )
کوک : منظورت چیه ؟
الکس : ا.ت قبلا یه شغلی داشته که از ۸ سالگی شروعش کرده و الان فقط یه سالی میشه اون شغل رو کنار گذاشته خودش میتونه فرار کنه ولی بسته داره که کجا نگهش داشتن
کوک : چه شغلی ؟ یعنی همون شغل تو ؟
الکس : نه واسه من قانونی بود ولی واسه ا.ت .....
کوک : اوکی اوکی ولی اگه نتونست چی ؟ ( آخرش رو با داد و گریه میگه)
الکس : کوک آروم باش بازم برا نجاتش نیرو هارو آماده کن میریم جایی که نگهش داشتن یه نقشهای دارم
کوک : باشه ولی نیروهای دفاعی من تازه واردن خودت میتونی یه ۱۰ ، ۲۰ تا دیگه اوکی کنی جمعا میشن ۴۰ تا کافیه دیگه ( گریه )
الکس : خوبه قطعا مادرت برای اینکه نتونه فرار کنه آدم زیاد برا مراقبت ازش نگه داشته از یه طرف دیگه شک نکردی چرا دم در اتاقت گفتن ؟ نمیدونم ولی احتمال میدم یه نقشههایی دارن واشه خودشون پس باید با احتیاط پیش بریم فقط کوک جان ا.ت نزنی به سیم آخراااااا نقشه ها نابود میشن ( بغض کرده بخاطر وضعیت ا.ت )
کوک : نمیخواد درس آرامش رو بهم یاد بدی تازه تو چرا اینقدر ریلکسی ( عصبی نگران با گریه )
الکس : باشه ... تو مگه از دل من خبر داری کوک ؟ به خدا از نگرانی دارم میمرم ولی ... ولی آرومم چون میدونم کار با جنگ و دعوا درست پیش نمیرههههههه ( بغضش ترکید)
کوک : الکس بب... ین ... ببخشید ... میدونی که چقدر ا.ت رو دوس دارم ؟
الکس : همه میدونن ... همهههههه فک میکنی چرا با ازدواجتون مخالفت میکردم ؟ ( داد )
کوک : منظور ؟
الکس : کوک تو دشمن زیاد داری ... خیلی زیاد و اونا میدونن که تو جونتم واسه ا.ت میدی و نکت ضعفت رو پیدا کردن یعنی ا.ت ... و برای آسیب رسوندن بهت به ا.ت آسیب میرسونن ا.ت جون توعه و هم خون من پس فک نکن ... فک کن نگرانش نیستم من تو این مدت یه لحظه هم نخوابیدم ... در به در دارم دنبال خواهر کوچولوم میگردم ( گریه )
کوک : الکس قول میدم نجاتش بدیم بعد اون نمیزارم آب تو دلش تکون بخوره ... ولی الان وقت این حرفا نیست باید نجاتش بدیم من نیرو هارو مسلح میکنم تو هم نقشه کامل رو برام بفرس تا حداقل بفهمم چی به چیه اوکی ؟ ( گریه )
الکس : اوکی خدافظ
کوک : خدافظ
ویو ا.ت ( همون لحظه ) : ....
# پارت ۴۰
ویو الکس : که گفت ...
کوک : ببین الکس میدونم درکش سخته ولی واقعیته ببن میخوان به ا.ت آسیب برسونن بهش مکان یاب وصل کرده بودم میدونستم مامانم با این وسلت کنار نمیاد بخاطر همین برای احتیاط این کارو کردم باید کمکم کنی الکس تنهایی نمیتونم میدونی که میدونم شغل اصلیت چیه ؟
الکس : باشه ... باشه ... فق ... فقط ا.ت خودش هم از پس خودش میتونه بر بیاد ( لکنت )
کوک : منظورت چیه ؟
الکس : ا.ت قبلا یه شغلی داشته که از ۸ سالگی شروعش کرده و الان فقط یه سالی میشه اون شغل رو کنار گذاشته خودش میتونه فرار کنه ولی بسته داره که کجا نگهش داشتن
کوک : چه شغلی ؟ یعنی همون شغل تو ؟
الکس : نه واسه من قانونی بود ولی واسه ا.ت .....
کوک : اوکی اوکی ولی اگه نتونست چی ؟ ( آخرش رو با داد و گریه میگه)
الکس : کوک آروم باش بازم برا نجاتش نیرو هارو آماده کن میریم جایی که نگهش داشتن یه نقشهای دارم
کوک : باشه ولی نیروهای دفاعی من تازه واردن خودت میتونی یه ۱۰ ، ۲۰ تا دیگه اوکی کنی جمعا میشن ۴۰ تا کافیه دیگه ( گریه )
الکس : خوبه قطعا مادرت برای اینکه نتونه فرار کنه آدم زیاد برا مراقبت ازش نگه داشته از یه طرف دیگه شک نکردی چرا دم در اتاقت گفتن ؟ نمیدونم ولی احتمال میدم یه نقشههایی دارن واشه خودشون پس باید با احتیاط پیش بریم فقط کوک جان ا.ت نزنی به سیم آخراااااا نقشه ها نابود میشن ( بغض کرده بخاطر وضعیت ا.ت )
کوک : نمیخواد درس آرامش رو بهم یاد بدی تازه تو چرا اینقدر ریلکسی ( عصبی نگران با گریه )
الکس : باشه ... تو مگه از دل من خبر داری کوک ؟ به خدا از نگرانی دارم میمرم ولی ... ولی آرومم چون میدونم کار با جنگ و دعوا درست پیش نمیرههههههه ( بغضش ترکید)
کوک : الکس بب... ین ... ببخشید ... میدونی که چقدر ا.ت رو دوس دارم ؟
الکس : همه میدونن ... همهههههه فک میکنی چرا با ازدواجتون مخالفت میکردم ؟ ( داد )
کوک : منظور ؟
الکس : کوک تو دشمن زیاد داری ... خیلی زیاد و اونا میدونن که تو جونتم واسه ا.ت میدی و نکت ضعفت رو پیدا کردن یعنی ا.ت ... و برای آسیب رسوندن بهت به ا.ت آسیب میرسونن ا.ت جون توعه و هم خون من پس فک نکن ... فک کن نگرانش نیستم من تو این مدت یه لحظه هم نخوابیدم ... در به در دارم دنبال خواهر کوچولوم میگردم ( گریه )
کوک : الکس قول میدم نجاتش بدیم بعد اون نمیزارم آب تو دلش تکون بخوره ... ولی الان وقت این حرفا نیست باید نجاتش بدیم من نیرو هارو مسلح میکنم تو هم نقشه کامل رو برام بفرس تا حداقل بفهمم چی به چیه اوکی ؟ ( گریه )
الکس : اوکی خدافظ
کوک : خدافظ
ویو ا.ت ( همون لحظه ) : ....
۴۲۶
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.