اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۲۰
(ویو نابی)
وقتی به هوش اومدم یونا اومد و با گریه بغلم کرد........
کلی قربون صدقم رفت و گریه کرد .... نمی تونستم بدنم تکون بدم خیلی درد
داشتم....تنها چیزی که تو اون لحظه به فکرش بودم یه جون و جونگ کوک
بود یعنی خوبن........
نابی: یه جون و جونگ کوک خوبن
وقتی این حرف زدم یونا مکث کرد وقتی ریکشن یونا دیدم متوجه شدم
اتفاق خوبی نیافتاده که یونا لب زد
یونا: اون پسری که آوردت اسمش جونگ کوک بود...... خوبه....ولی یه جون
فوت کرد ....اون روانی هم افتاد زندان
وقتی درباره مرگ یه جون گفت انگار نتونستم نفس بکشم....
و بغض عمیقی گلوم پر کرد......
یعنی الان کسی که بخاطر که از دستش ندم حتی تو ذهنم هم نسبتمون
نمی گفتم فوت شده ......
یعنی اونم فوت کرد .... دیگه ندارمش ...نه..نه امکان نداره اون من تنها
نمی زاره بهم قول داد
با جیغ که کشیدم یونا ترسید گریه هام بلند شد
نابی: نه ....نه ...اون من ول نمی کنه.....یونا لباسم بده
تمام این جمله با داد گریه گفتم
یونا: نابی حالت خوب نیست
فقط با داد محکم گریه جواب یونا دادم
نابی: لطفاً.....من باید ببینمش.... لطفاً
وقتی یونا حالم دید سریع لباسم آورد کمکم کرد پوشیدم با زور راه می رفتم سریع
از بیمارستان خارج شدم و به سمت اون جایی که عزیزن ترینم بود رفتم
وقتی رسیدم یونا همه اش سعی می کرد نزار من سریع راه برم .....
سریع به خاکش رسیدم ..... یعنی اون من ول کرد.... من...من بدون اون نمی تونم
فقط گریه کمکم می کرد قبر یه جون بغل کردم فقط گریه می کردم و اسمش
صدا می کردم یونا فقط همراه من گریه می کرد و سعی داشت من جمع کنه
که یکی اومد و دستم کشید وقتی نگاهش کردم.....................
پارت ۲۰
(ویو نابی)
وقتی به هوش اومدم یونا اومد و با گریه بغلم کرد........
کلی قربون صدقم رفت و گریه کرد .... نمی تونستم بدنم تکون بدم خیلی درد
داشتم....تنها چیزی که تو اون لحظه به فکرش بودم یه جون و جونگ کوک
بود یعنی خوبن........
نابی: یه جون و جونگ کوک خوبن
وقتی این حرف زدم یونا مکث کرد وقتی ریکشن یونا دیدم متوجه شدم
اتفاق خوبی نیافتاده که یونا لب زد
یونا: اون پسری که آوردت اسمش جونگ کوک بود...... خوبه....ولی یه جون
فوت کرد ....اون روانی هم افتاد زندان
وقتی درباره مرگ یه جون گفت انگار نتونستم نفس بکشم....
و بغض عمیقی گلوم پر کرد......
یعنی الان کسی که بخاطر که از دستش ندم حتی تو ذهنم هم نسبتمون
نمی گفتم فوت شده ......
یعنی اونم فوت کرد .... دیگه ندارمش ...نه..نه امکان نداره اون من تنها
نمی زاره بهم قول داد
با جیغ که کشیدم یونا ترسید گریه هام بلند شد
نابی: نه ....نه ...اون من ول نمی کنه.....یونا لباسم بده
تمام این جمله با داد گریه گفتم
یونا: نابی حالت خوب نیست
فقط با داد محکم گریه جواب یونا دادم
نابی: لطفاً.....من باید ببینمش.... لطفاً
وقتی یونا حالم دید سریع لباسم آورد کمکم کرد پوشیدم با زور راه می رفتم سریع
از بیمارستان خارج شدم و به سمت اون جایی که عزیزن ترینم بود رفتم
وقتی رسیدم یونا همه اش سعی می کرد نزار من سریع راه برم .....
سریع به خاکش رسیدم ..... یعنی اون من ول کرد.... من...من بدون اون نمی تونم
فقط گریه کمکم می کرد قبر یه جون بغل کردم فقط گریه می کردم و اسمش
صدا می کردم یونا فقط همراه من گریه می کرد و سعی داشت من جمع کنه
که یکی اومد و دستم کشید وقتی نگاهش کردم.....................
- ۱۶.۴k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط