اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۲۱
(ویو جونگ کوک)
داشتم کارا شرکت انجام می دادم که اون بادیگاردی که برای نابی گذاشتم
زنگ زد و گفت نابی با گریه و داد از بیمارستان خارج شده و رفته
سریع به اولین جایی که به ذهنم رسید رفتم.......دیدم قبر بغل کرد
و گریه می کنه......
چرا برای یک غریبه اینجوری گریه می کنه یعنی چی شده بینشون .....
سریع رفتم دستش کشیدم و به سمت خودم برش گردوندم......
چشماش قرمز بود صورتش خیس خیس شده بود بدنش یخ کرده بود
گریه می کرد با تن صدای آروم .....
جونگ کوک: نابی چرا اینجایی چرا بیمارستان نیستی
دوباره زد زیر گریه....
نابی: اون من ول کرد قول داده بود بمونه
جونگ کوک: نابی یه جون ..... فقط دوست گوک مین بود
با داد گریه گفت
نابی: اون داداشم بود..... تنها کسم بود .... برای محافظت از من دوست اون عوضی شد ...من حتی نتونستم داداشم بغل کنم اولش خارج بود بعدش
که اومد اون اتفاق افتاد.....من بدون اون چیکار کنم
وقتی این جمله ها با گریه گفت واقعا دلم براش تیکه تیکه شد ....
اون سادیسمی این بلا سر خواهر برادر در آورد......
ولی الان متوجه حرفای یه جون شدم همیشه بهم می گفت ....
که یکی هست که براش جونش می ده ولی باید ازش دور باشه .......
هر وقت مست می کرد فقط بخاطر که الان پیشش نیست گریه می کرد..........
چون قدرتی نداشت نمی تونست از خواهرش مراقبت کنه ولی از دور مراقبش
بود....پس عشقی که من همیشه مسخرش می کردم خواهرش بود .......
برای خواهرش اینجوری گریه می کرد و مست می کرد.....
آروم نابی داخل آغوشم کشیدم فقط گریه می کرد..... سرش روی شونه هام
گذاشته بود نفساش ضعیف شده بود....حس خیسی روی شکمم کردم
نگاهی که بهش کردم متوجه شدم................
پارت ۲۱
(ویو جونگ کوک)
داشتم کارا شرکت انجام می دادم که اون بادیگاردی که برای نابی گذاشتم
زنگ زد و گفت نابی با گریه و داد از بیمارستان خارج شده و رفته
سریع به اولین جایی که به ذهنم رسید رفتم.......دیدم قبر بغل کرد
و گریه می کنه......
چرا برای یک غریبه اینجوری گریه می کنه یعنی چی شده بینشون .....
سریع رفتم دستش کشیدم و به سمت خودم برش گردوندم......
چشماش قرمز بود صورتش خیس خیس شده بود بدنش یخ کرده بود
گریه می کرد با تن صدای آروم .....
جونگ کوک: نابی چرا اینجایی چرا بیمارستان نیستی
دوباره زد زیر گریه....
نابی: اون من ول کرد قول داده بود بمونه
جونگ کوک: نابی یه جون ..... فقط دوست گوک مین بود
با داد گریه گفت
نابی: اون داداشم بود..... تنها کسم بود .... برای محافظت از من دوست اون عوضی شد ...من حتی نتونستم داداشم بغل کنم اولش خارج بود بعدش
که اومد اون اتفاق افتاد.....من بدون اون چیکار کنم
وقتی این جمله ها با گریه گفت واقعا دلم براش تیکه تیکه شد ....
اون سادیسمی این بلا سر خواهر برادر در آورد......
ولی الان متوجه حرفای یه جون شدم همیشه بهم می گفت ....
که یکی هست که براش جونش می ده ولی باید ازش دور باشه .......
هر وقت مست می کرد فقط بخاطر که الان پیشش نیست گریه می کرد..........
چون قدرتی نداشت نمی تونست از خواهرش مراقبت کنه ولی از دور مراقبش
بود....پس عشقی که من همیشه مسخرش می کردم خواهرش بود .......
برای خواهرش اینجوری گریه می کرد و مست می کرد.....
آروم نابی داخل آغوشم کشیدم فقط گریه می کرد..... سرش روی شونه هام
گذاشته بود نفساش ضعیف شده بود....حس خیسی روی شکمم کردم
نگاهی که بهش کردم متوجه شدم................
- ۱۲.۳k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط