رفتم در پنجره ماشین تهیونگ بود...
رفتم در پنجره ماشین تهیونگ بود...
تهیونگ بهترین رفیق من بود ما همیشه باهم بودیم اون همیشه کمکم میکرد و تنهام نمیذاشت واین بهم امید میده....
ویو ته ته
بعد از اینکه با جونکوک از بار اومدیم اونو رسندمش دم عمارت خودش منم حرکت کردم به سمت عمارت جمین
جمین: سلام چقدر دیر کردی
ته ته :سلام با جونکوک بار بودم
جمین: باشه فردا یه بار داریم و من میخوام برم کانادا میخوام حواست به همه چی باشه....
ته ته :حالا چرا من
جمین :چون برام قابل اعتمادی
ته ته :باشه حواسم هست
جمین: حواستم به ات باشه
ته ته: باشه حواسم هست
جمین: بلیطم برا فردا صبح
ته ته :پس برو بخواب که بتونی پاشی
جمین: باشه شبت خوش
ته ته: همچه
ویو ته ته میخواستم بهش بگم من برم که هوس ات از سرم بپره حالا باید حواسم هم بهش باش......
این دیگه خوده بد شانسیه
(واقعا حوصله ندارم از اینجا شروع میکنم که جمین رفت)
ویو ات بعد اینکه جمین رفت گفتم خدایا خودت کمک کن حالا من با این چه گیری کردم
لعنتی شانس نیست که ......
ته ته :چرا یجوری نگاه میکنی هر کی نباشه فک میکنه میخوام الان بکشمت
ات: اگه کشتی چی
ته ته: (خنده) نترس نمیکشمت
ات: مردک پفی..وز
ته ته: چیزی گفتی
ات: نه گفتم ممنون که منو نمیکشی
ته ته :پاشو جمع کن میخوام ببرمت بیرون
ات: نه من نمیام
ته ته: ازت نظر نخواستم گفتم جمع کن بیا
ات :باشه خودتو کنترل کن
ته ته: مگه از دست تو میشه
ات
تهیونگ گفت که میخواد منو ببره بیرون خدا شانس بده..
ولی خوب منم بدم نیومد حال میده بریم بیرون
فلش بک به بستنی فروشی
ته ته :خب بستنی چی بگم
ات: اممممم شکلاتی
ته ته: بشین تا بیام
ویو ات
تهیونگ رفت تا بستنی بخره منم داشتم اطراف رو نگاه میکردم که اون دختر رو دیدم ااااااا اسمش چی بود آها لیا میدونستم که میخواد بچسبه به تهیونگ پس به فکری به سرم زد
ته ته: بیا
ات: مرسی
ات: عههههه منم بستنی وانیلی میخوام
ته ته: تو خودت گفتی شکلاتی میخوام
ویو ات
تهیونگ دهنش بستنی شده بود و منم لبم رو گذاشتم رو لباش و مک میزدم که دیدم تهیونگ چشماش درشت شده
که دم گوشش گفتم که لیا وایساده که دوباره خودش لباش رو لبا گذاشت و مک های محکمی میزد که دیدم لیا رفت و خودم سرم رو بردم عقب
ویو ته ته
دیدم که لباش رو گذاشت رو لبم از کارش تعجب کردم
اما وقتی گفت برا چی اینکارو کرده خدوم هم لبام رو رو لباش گذاشتم و مک میزدم
و سرش برد عقب
ته ته :خوشمزه بود
ات :هوش خجالت بکش
با مشت زد به بازوم
خواستم بهش چیزی بگم که شخصی از بوته ها پرید بیرون
۴۰ لایک
۴۵ کامنت
بچه ها اگه درخواستی سناریو و تکپارتی دارید بگید
تهیونگ بهترین رفیق من بود ما همیشه باهم بودیم اون همیشه کمکم میکرد و تنهام نمیذاشت واین بهم امید میده....
ویو ته ته
بعد از اینکه با جونکوک از بار اومدیم اونو رسندمش دم عمارت خودش منم حرکت کردم به سمت عمارت جمین
جمین: سلام چقدر دیر کردی
ته ته :سلام با جونکوک بار بودم
جمین: باشه فردا یه بار داریم و من میخوام برم کانادا میخوام حواست به همه چی باشه....
ته ته :حالا چرا من
جمین :چون برام قابل اعتمادی
ته ته :باشه حواسم هست
جمین: حواستم به ات باشه
ته ته: باشه حواسم هست
جمین: بلیطم برا فردا صبح
ته ته :پس برو بخواب که بتونی پاشی
جمین: باشه شبت خوش
ته ته: همچه
ویو ته ته میخواستم بهش بگم من برم که هوس ات از سرم بپره حالا باید حواسم هم بهش باش......
این دیگه خوده بد شانسیه
(واقعا حوصله ندارم از اینجا شروع میکنم که جمین رفت)
ویو ات بعد اینکه جمین رفت گفتم خدایا خودت کمک کن حالا من با این چه گیری کردم
لعنتی شانس نیست که ......
ته ته :چرا یجوری نگاه میکنی هر کی نباشه فک میکنه میخوام الان بکشمت
ات: اگه کشتی چی
ته ته: (خنده) نترس نمیکشمت
ات: مردک پفی..وز
ته ته: چیزی گفتی
ات: نه گفتم ممنون که منو نمیکشی
ته ته :پاشو جمع کن میخوام ببرمت بیرون
ات: نه من نمیام
ته ته: ازت نظر نخواستم گفتم جمع کن بیا
ات :باشه خودتو کنترل کن
ته ته: مگه از دست تو میشه
ات
تهیونگ گفت که میخواد منو ببره بیرون خدا شانس بده..
ولی خوب منم بدم نیومد حال میده بریم بیرون
فلش بک به بستنی فروشی
ته ته :خب بستنی چی بگم
ات: اممممم شکلاتی
ته ته: بشین تا بیام
ویو ات
تهیونگ رفت تا بستنی بخره منم داشتم اطراف رو نگاه میکردم که اون دختر رو دیدم ااااااا اسمش چی بود آها لیا میدونستم که میخواد بچسبه به تهیونگ پس به فکری به سرم زد
ته ته: بیا
ات: مرسی
ات: عههههه منم بستنی وانیلی میخوام
ته ته: تو خودت گفتی شکلاتی میخوام
ویو ات
تهیونگ دهنش بستنی شده بود و منم لبم رو گذاشتم رو لباش و مک میزدم که دیدم تهیونگ چشماش درشت شده
که دم گوشش گفتم که لیا وایساده که دوباره خودش لباش رو لبا گذاشت و مک های محکمی میزد که دیدم لیا رفت و خودم سرم رو بردم عقب
ویو ته ته
دیدم که لباش رو گذاشت رو لبم از کارش تعجب کردم
اما وقتی گفت برا چی اینکارو کرده خدوم هم لبام رو رو لباش گذاشتم و مک میزدم
و سرش برد عقب
ته ته :خوشمزه بود
ات :هوش خجالت بکش
با مشت زد به بازوم
خواستم بهش چیزی بگم که شخصی از بوته ها پرید بیرون
۴۰ لایک
۴۵ کامنت
بچه ها اگه درخواستی سناریو و تکپارتی دارید بگید
۲۶.۹k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.