my dad

my dad
فصل ۲
Part:30
ویو فلیکس:
تقریبا دو سه ساعتی میشد که هیون رفته بود هنوز نیومده بود....منم مثل سگگگ حوصله ام سر رفته بود...توی همین فکر ها بودم که یهو زنگ خورد.....کیه که الان بیاد ؟؟مگه هیون کلید ندارع ؟...به زور بلند شدم و ناله ریزی کردم و لنگان لنگان رفتم پایین.....با دیدن اینکه هیون جین دکمه دره تعجب کردم و درو باز کردم تا بیاد داخل.....وقتی که وارد حیاط شد با دیدن لینک زدنش فهمیدم یه چیزی شده...مست کرده؟؟چراااا؟.....آروم درو باز کردم و رفتم سمتش.....
ف:هیونجین ؟؟؟مستی؟؟
ه:هوممم
ویو نویسنده:
هیون جین به سمت فلیکس حرکت کرد....با رسیدن بهش اونو توی آغوشش کشید و سرشو داخل کردن فلیکس کرد...چرا اون بچه بوی بهشت میداد؟؟...اگه از دستش میداد چی؟...فلیکس که از رفتار عجیب شوهرش متعجب و نگران شده بود آروم لب باز کرد
ف:هیونم؟اتفاقی افتاده؟چیشده؟داری نگرانم می‌کنی
هیون جین با لحن شل و خمار لب باز کرد
ه:چی...زی...نیست...بیا بریم بالا
ف:ببینمت...چرا بغض داری؟؟
فلیکس هینوجین رو از خودش فاصله داد و دستاش رو دور صورتش قاب گرفت و به چشم های پرش نگاه کرد
ف:چی شده ؟؟....بیا بریم بالا بعد بگو
فلیکس دست هیون جین رو گرفت تا نیوفته و بعد به سمت اتاق خواب رفتن.....روی پله ها فلیکس از درد نفسش حبس میشد ولی الان کسی که تمام وجودش بود مهم تر بود....با رسیدن به اتاق با هم روی تخت نشستن و طی یه حرکت ناگهانی از هیون جین...فلیکس به تاج تخت تکیه داده بود و سره هیون جین روی قفسه سینه اش بود....هیون محکم دستش رو دور تن ظریف فلیکس حلقه کرده بود و فلیکس سرش رو نوازش میکرد....هر چند که فلیکس قیافه اش پره نگرانی بود.....(داریم به پارت آخر نزدیک میشیم✨⚰️)
دیدگاه ها (۲۸)

ازدواج اجباری

شب بخیر

my dad فصل۲ part 29:ف:میگم.....مامان....و بابات چی میشن؟ه: خ...

ازدواج اجباری

ا،ت دلش میخواست هر کاری ممکنه بکنه تا بفهمه هیون درواقع کیه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط