دوستانم دست زدند و گفتند قدم یاالله بقچه را بگیر

دوستانم دست زدند و گفتند: «قدم! یااللّه بقچه را بگیر.» 👏
هنوز باور نداشتم صمد داماد است و این برنامه برای من که عروس بودم، گرفته شده است.😅 به همین خاطر گفتم: «شما بروید بگیرید.»

یکی از دوستانم دستم را گرفت و به زور هلم داد روی کرسی و گفت: « زودباش. » چاره‌ای نبود، رفتم روی کرسی بقچه را بگیرم.☺️

صمد انگار شوخی‌اش گرفته بود. طناب را بالا کشید.مجبور شدم روی پنجه‌ی پاهایم بایستم، اما صمد باز هم طناب را بالاتر کشید. 😉
صدای خنده‌هایش را از توی دریچه می‌شنیدم. با خودم گفتم: « الان نشانت می‌دهم. »🤨 خم شدم و طوری که صمد فکر کند می‌خواهم از کرسی پایین بیایم، یک پایم را روی زمین گذاشتم. صمد که فکر کرده بود من از این کارش بدم آمده و نمی‌خواهم بقچه را بگیرم. طناب را شل کرد؛ آن‌قدر که تا بالای سرم رسید. به یک چشم بر هم زدن، برگشتم و بقچه را توی هوا گرفتم.😎

صمد، که بازی را باخته بود، طناب را شل‌تر کرد. مهمان‌ها برایم دست زدند.👏

صمد باز هم سنگ تمام گذاشته بود؛ بلوز و شلوار و دامن و روسری‌هایی که آخرین مدل روز بود و پارچه‌های گران‌قیمت و شیکی که همه را به تعجب انداخت👌. مادرم هم برای صمد چیزهایی خریده بود که
آن‌ها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. بقچه را گره زد و طناب را که از سقف آویزان بود به بقچه وصل کرد و گفت: « قدم جان! بگو آقا صمد طناب را بکشد. »😇
مانده بودم چطور صدایش کنم.☺️ این اولین باری بود که می‌خواستم اسمش را صدا کنم. اول طناب را چند بار کشیدم، انگار کسی حواسش به طناب نبود.
مادرم پشت سر هم میگفت: قدم زود باش صدایش کن بناچار صدا زدم: آقا...»از خجالت همه تنم یخ کرد.
@maghar98 #مذهبی #ادبیات #داستان #زمان #کتاب_خوب #کتابخوانی #شعر_و_ادبیات #گوناگون #شهدایی #شهید #ستار_ابراهیمی
#عکس_نوشته #جذاب #هنری #عاشقانه
#عاشقانه #جذاب #هنر_عکاسی #هنری
دیدگاه ها (۱)

‌‌‌ ‌‌‌ 🍀 دختــر شینـا در یکــ نگـاه 🍀🍂کتاب...

💐دختر شینا تولد حقیقی امتزاج دو مفهوم عشق و جهاد است خاطرات ...

گفت:فردا می روم خرمشهر، چند وقت نمی‌توانم بیایم شاید هم هیچو...

آن روز تازه از تشییع جنازه چند شهید برگشته بودم 😭بچه ها را گ...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part⁵( ...

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط