پارت¹¹
پارت¹¹
فصل دوم
..................................
وقتی درو بست رفت دنبال نامجون تا باهم یه فکری برایه مکس بکنن ....جونگ کوک تا حدی این موضوع رو فراموش کرده بود .. ولی یونا چی؟ چرا هردفعه که میخواد یه مسیر جدیدی تو زندگیشو امتحان کنه به بن بست میخورد؟ تصمیم گرفته بود به کوک یه شانس دیگه بده اما حرفایی که شنید مثل یه تو دهنی براش بود که از کاری که میخواست بکنه منصرف بشه ... که شد !
اشک هاشو پاک کرد و به طرف پنجره رفت و بازش کرد .... (مثلا فک کردین میخواد فرار کنه؟👀) ... نشست لبه پنجره و پاهاشو اویزون کرد صدایه پرنده توجهشو جلب کرد به لونه پرنده ای که رو درخت حیاط بود نگا کرد تاریک بود اما میتونست ببینتش جوجه هایه کوجولو و مادر و پدرشون لبخند غمگینی زد و پیش خودش گفت
؛؛ حتی این جوجه هام زندگی خیلی خوبی دارن ...... ای کاش منم یه پرنده بودم ... شاید اینقدر زجر نمیکشیدم
به اسمون پرستاره بالا سرش خیره شد
؛؛ میشه دیگه بیخیال من بشی؟ .. واقعا بسه ... اینجوری زجر میکشم به نظرت بی انصافی نیست؟ ... همیشه من باید عذاب بکشم؟
اینقدر مشغول صحبت با خودش شد که نفهمید زمان کی گذشت
؛؛ این همه ادم با این همه بدبختی حدقل یه خونه زندگی واسه خودشون دارن که برن و غمبرک بزنن توش اونوقت من چی؟از این بدبختی کوچ میکنم به اون بدبختی خدایی شانسم بین تمام مردم جهان تکه
یونا تو دنیایه خودش مشغول حرف زدن با خودش بود و به حیاط خیره شده بود و اصلا حواسش نبود که جونگ کوک اومده خونه و الان پشت سرش وایساده ... حتی با اینکه درو با صدا بست اروم رفت پشتش وایساد و دستشو دور کمرش گذاشت یونا از حرکت یهویی جونگ کوک ترسید و نزدیک بود بیوفته که جونگ کوک کشیدش بالا و کاملا بغلش کرد اوردش پایین
_ یاا واسه چی رفتی اونجا؟ اگه میوفتادی چی؟
؛؛ به تو ربطی نداره دلم خواست رفتم اونجا
حرفش که تموم شد خواست دست جونگ کوک رو بکشه اما برعکس بیشتر دستشو محکم کرد عصبی نگاش کرد که جونگ کوک خندید
_ چقدر دلم تنگ شده بود واسه این نگاهات
یکم خجالت کشید و سرشو انداخت پایین
؛؛ دلت برام تنگ شده بود؟
_ بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی
لبخند مرموزی زد و سرشو بلند کرد بعد محکم با دستش زد تو شکم جونگ کوک و پخش زمینش کرد
؛؛ خوشم نمیاد اینقدر بهم میچسبی
_ اییی دستت چقور سنگینه
چشماشو تو حدقه چرخوند و دوباره نشست لبه پنجره
؛؛ ما تو سئولیم؟
_ ای ای نه
؛؛ کجاییم؟
_ ما الان ایتالیا هستیم با اجازه
؛؛ چیییی؟چرا اومدیم اینجا؟
_ داد نزن کر شدم ... با جت اومدیم بعدشم میدونم الان مکس داره همه جارو میگرده و این که ما ایتالیا هستیم به مغز پوکش نمیرسه ... واسه دستگاهه کجا قایمش کردی؟
؛؛ تو اتاقم ... زیر تختم یکی از سرامیک هارو دراکردم و گذاشتم زیرش
سر تکون داد و بلند شد
فصل دوم
..................................
وقتی درو بست رفت دنبال نامجون تا باهم یه فکری برایه مکس بکنن ....جونگ کوک تا حدی این موضوع رو فراموش کرده بود .. ولی یونا چی؟ چرا هردفعه که میخواد یه مسیر جدیدی تو زندگیشو امتحان کنه به بن بست میخورد؟ تصمیم گرفته بود به کوک یه شانس دیگه بده اما حرفایی که شنید مثل یه تو دهنی براش بود که از کاری که میخواست بکنه منصرف بشه ... که شد !
اشک هاشو پاک کرد و به طرف پنجره رفت و بازش کرد .... (مثلا فک کردین میخواد فرار کنه؟👀) ... نشست لبه پنجره و پاهاشو اویزون کرد صدایه پرنده توجهشو جلب کرد به لونه پرنده ای که رو درخت حیاط بود نگا کرد تاریک بود اما میتونست ببینتش جوجه هایه کوجولو و مادر و پدرشون لبخند غمگینی زد و پیش خودش گفت
؛؛ حتی این جوجه هام زندگی خیلی خوبی دارن ...... ای کاش منم یه پرنده بودم ... شاید اینقدر زجر نمیکشیدم
به اسمون پرستاره بالا سرش خیره شد
؛؛ میشه دیگه بیخیال من بشی؟ .. واقعا بسه ... اینجوری زجر میکشم به نظرت بی انصافی نیست؟ ... همیشه من باید عذاب بکشم؟
اینقدر مشغول صحبت با خودش شد که نفهمید زمان کی گذشت
؛؛ این همه ادم با این همه بدبختی حدقل یه خونه زندگی واسه خودشون دارن که برن و غمبرک بزنن توش اونوقت من چی؟از این بدبختی کوچ میکنم به اون بدبختی خدایی شانسم بین تمام مردم جهان تکه
یونا تو دنیایه خودش مشغول حرف زدن با خودش بود و به حیاط خیره شده بود و اصلا حواسش نبود که جونگ کوک اومده خونه و الان پشت سرش وایساده ... حتی با اینکه درو با صدا بست اروم رفت پشتش وایساد و دستشو دور کمرش گذاشت یونا از حرکت یهویی جونگ کوک ترسید و نزدیک بود بیوفته که جونگ کوک کشیدش بالا و کاملا بغلش کرد اوردش پایین
_ یاا واسه چی رفتی اونجا؟ اگه میوفتادی چی؟
؛؛ به تو ربطی نداره دلم خواست رفتم اونجا
حرفش که تموم شد خواست دست جونگ کوک رو بکشه اما برعکس بیشتر دستشو محکم کرد عصبی نگاش کرد که جونگ کوک خندید
_ چقدر دلم تنگ شده بود واسه این نگاهات
یکم خجالت کشید و سرشو انداخت پایین
؛؛ دلت برام تنگ شده بود؟
_ بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی
لبخند مرموزی زد و سرشو بلند کرد بعد محکم با دستش زد تو شکم جونگ کوک و پخش زمینش کرد
؛؛ خوشم نمیاد اینقدر بهم میچسبی
_ اییی دستت چقور سنگینه
چشماشو تو حدقه چرخوند و دوباره نشست لبه پنجره
؛؛ ما تو سئولیم؟
_ ای ای نه
؛؛ کجاییم؟
_ ما الان ایتالیا هستیم با اجازه
؛؛ چیییی؟چرا اومدیم اینجا؟
_ داد نزن کر شدم ... با جت اومدیم بعدشم میدونم الان مکس داره همه جارو میگرده و این که ما ایتالیا هستیم به مغز پوکش نمیرسه ... واسه دستگاهه کجا قایمش کردی؟
؛؛ تو اتاقم ... زیر تختم یکی از سرامیک هارو دراکردم و گذاشتم زیرش
سر تکون داد و بلند شد
۵.۸k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.