ادامه
ادامه
ممکنه الان ماشین رنگش پریده باشه و ی عالمه خسارت و ضرر کرده باشیم باز هیچی نگفت باید بگم ک رفتارشون خیلی خوبه حتی با نوزادان خب خانوادش بعضی وقتا. ب او توهین میکنن ک اره تو خیلی ارومی و بی احساسی. با این حال باهاشون خوب مونده چطور واقعامیتونه همه اینا رو تحمل کنه و باز هیچی نگه ماشین رو روشت کردم و حرکت کردم سما مغازه اب و ی سری خوراکی خانم لینا. خرید و رفتیم سوار ماشین شدیم لینا بهن اب تعارف کرد رد کردم براس بار دوم خدش با اولین صحبتی ک کردم تو دهنم اب گذاشت و اشاره کرد ک سوارشیم درحالی ک خدش داشت میرفت سمت ماشیت وقتی سوار شد. من رسیدم و سوار شدم و حرکت کردیم سمت تعمییر گاه وقتی رسیدیم ماشین رو بردن زیر دستگاه ی چند تا خراش خورده بود رنگش رفته بود و از اون ور خانم لینا دست ب سینه وایساده بود یک جا ب سمتش رفتم و اروم بهش گفتم
اقای جانگ: بهتره ک شما برید خونه ماشین. حالا حالا ها کار. داره
لینا: شما چی؟
اقای جانگ: میمونم پیش ماشین
لینا: کی درست میشه
اقای جانگ: ی روز دیگه
لینا: ببخشیدا ویلی لازم نکرده بیاید. با من برید
اقای جانگ: ولی اخه خانم ماشین
لینا: ولش کن بهش ی شماره. تماس بذع کارش تموم شد. بهمون زنگ بزنه
اقای جانگ: ولی اخه چطور
لینا: چطور نداره. نترس ماشین چیزیش نمیشه بده شماره رو
اقای جانگ: چشم خانم
لینا: هوففف اقای جانگ من واقعا خستمه میشه بریم
اقای جانگ: باشه خانم
لینا: اره دیگع بریم ( رفت بیرون وقتی. مطمعن شد ک جانگ امد دنبالش با خیال راحت راه رفت سمت ایستگاه اتوبوس رو ب اقای جانگ وایساد سمت گفت) خب اقای جانگ کیسه خوراکی رو بده ب رانیا از این خوراکی ها خوشش میاد و اره دیگع. شما با تاکسی برید من میرم خونه
اقای جانگ: ولی من وظیفمه ک شما رو برسونم خونه خانم
لینا: نمیخواد. اقای جانگ فقط برید و ب رانیا. سلام برسونید
اقای جانگ: ولی اخه
لینا: اقای جانگ. چند بار بگم ک ولی اخه نداریم اقای جانک فقد برید
اقای جانگ: باشه خانم ولی دیگه مطمعن هستید دیگه خانم
لینا: اره شما برید
اقای جانگ: خانم ولی اخه تنها میمـــ...
پرید وسط حرفاش) لینا: ن تنها نمیمونم شما برید سریع میرسم خونه
آقای جانگ: چشم خانم ولی رسیدید خبرم کنید
لینا: اوکیه بچه ک نیستم یلا
اقای جانگ ی سری تکون داد از روس تاسف) بله متاسفانه یا خوشبختانه. بچه هستید
لینا ی چشم غزه رفت) من بچه نیستن
اقای جانگ: اوکیه اوکیه هرچی شما بگید قبوله
لینا ی لبخند زد و برای اقای جانگ ماشین گرفت. و در ماشیت رو براش بار کرد ک سوار بشه) ب سلامت اقای جانگ
آقای جانگ: ی نفس عمیقی کشید) مطمعنید
لینا: بله بله بله
سوار ماشین
ممکنه الان ماشین رنگش پریده باشه و ی عالمه خسارت و ضرر کرده باشیم باز هیچی نگفت باید بگم ک رفتارشون خیلی خوبه حتی با نوزادان خب خانوادش بعضی وقتا. ب او توهین میکنن ک اره تو خیلی ارومی و بی احساسی. با این حال باهاشون خوب مونده چطور واقعامیتونه همه اینا رو تحمل کنه و باز هیچی نگه ماشین رو روشت کردم و حرکت کردم سما مغازه اب و ی سری خوراکی خانم لینا. خرید و رفتیم سوار ماشین شدیم لینا بهن اب تعارف کرد رد کردم براس بار دوم خدش با اولین صحبتی ک کردم تو دهنم اب گذاشت و اشاره کرد ک سوارشیم درحالی ک خدش داشت میرفت سمت ماشیت وقتی سوار شد. من رسیدم و سوار شدم و حرکت کردیم سمت تعمییر گاه وقتی رسیدیم ماشین رو بردن زیر دستگاه ی چند تا خراش خورده بود رنگش رفته بود و از اون ور خانم لینا دست ب سینه وایساده بود یک جا ب سمتش رفتم و اروم بهش گفتم
اقای جانگ: بهتره ک شما برید خونه ماشین. حالا حالا ها کار. داره
لینا: شما چی؟
اقای جانگ: میمونم پیش ماشین
لینا: کی درست میشه
اقای جانگ: ی روز دیگه
لینا: ببخشیدا ویلی لازم نکرده بیاید. با من برید
اقای جانگ: ولی اخه خانم ماشین
لینا: ولش کن بهش ی شماره. تماس بذع کارش تموم شد. بهمون زنگ بزنه
اقای جانگ: ولی اخه چطور
لینا: چطور نداره. نترس ماشین چیزیش نمیشه بده شماره رو
اقای جانگ: چشم خانم
لینا: هوففف اقای جانگ من واقعا خستمه میشه بریم
اقای جانگ: باشه خانم
لینا: اره دیگع بریم ( رفت بیرون وقتی. مطمعن شد ک جانگ امد دنبالش با خیال راحت راه رفت سمت ایستگاه اتوبوس رو ب اقای جانگ وایساد سمت گفت) خب اقای جانگ کیسه خوراکی رو بده ب رانیا از این خوراکی ها خوشش میاد و اره دیگع. شما با تاکسی برید من میرم خونه
اقای جانگ: ولی من وظیفمه ک شما رو برسونم خونه خانم
لینا: نمیخواد. اقای جانگ فقط برید و ب رانیا. سلام برسونید
اقای جانگ: ولی اخه
لینا: اقای جانگ. چند بار بگم ک ولی اخه نداریم اقای جانک فقد برید
اقای جانگ: باشه خانم ولی دیگه مطمعن هستید دیگه خانم
لینا: اره شما برید
اقای جانگ: خانم ولی اخه تنها میمـــ...
پرید وسط حرفاش) لینا: ن تنها نمیمونم شما برید سریع میرسم خونه
آقای جانگ: چشم خانم ولی رسیدید خبرم کنید
لینا: اوکیه بچه ک نیستم یلا
اقای جانگ ی سری تکون داد از روس تاسف) بله متاسفانه یا خوشبختانه. بچه هستید
لینا ی چشم غزه رفت) من بچه نیستن
اقای جانگ: اوکیه اوکیه هرچی شما بگید قبوله
لینا ی لبخند زد و برای اقای جانگ ماشین گرفت. و در ماشیت رو براش بار کرد ک سوار بشه) ب سلامت اقای جانگ
آقای جانگ: ی نفس عمیقی کشید) مطمعنید
لینا: بله بله بله
سوار ماشین
- ۳.۵k
- ۲۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط