پارت

پارت ۲
ویو اقای جانگ
داشتم رانندگی میکردم ک یهو ماشینی با تمام سرعت داشت. میومد سمتمون هل شدم برای یک لحظه کنترل ماشین از دستم در رفت ماشین با تمام سرعت داشت نزدیک و نزدیکترمون میشود برای ی لحظه فکر میکردم ک فقط خودم هستم و بعد یادم امد ک لینا باهامه یهو ی شجاعتی بهم دست داد ماشین خیلی نزدیکمون شده بود و فقط ی وجب فاصله داشت ک ب ما بخوره رسید ب ماشین ما ک دنده رو عپض کزدم. و ماشینمون شروع کرد دور خودمون چرخیدندک بعد ترمز گرفتم باصدای بلند نفس خیلی عمیقی کشیدم وای خدای من ک رومو برگردوندم طرف لینا
اقای جانگ: حالتون خوبه خانم
لینا ک افتاده بود بلند شد) : بله اقای جانگ شما چی؟ چیزیتون نشود ک؟
اقای جانگ: خوبه خانم، من چیزیم نیس، ن بابا، خانم نمیخواد بریم بیمارستان اگه حالتون خپب نیس
لینا: نه بابا خوبم، خداروشکر ک شما خوب هستید. خب بریم خونه یا ن وایستیم کنار مغازه اب بخریم بخوریم یکم و این گرازه رو ببریم زیر دستگاه. ببینیم چیزیش نشوده ک
اقای جانگ: چضم خانم
لینا: چشمتون روشن بریم
خانم لینا خیلی مهربون بود واقعا با اینکه ممکنه
دیدگاه ها (۰)

ادامهممکنه الان ماشین رنگش پریده باشه و ی عالمه خسارت و ضرر...

ادامه پارتسوار ماشین شدم. و رفتم. وقتی رسیدم خوخه. نگاه ساعت...

لطف میکنید فالو کنید و رمانم رو دنبال کنید 🥹🌸+در زندگیت مهم ...

ولی چی شد... ( دررابطه با رمان نور زندگی) #رمان #رمان_جدید #...

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 11 " ویو ا.ت : سریع ر...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط