قسمت چهل و دو

قسمت چهل و دو
وقتی برگشتیم ایران ،ایوب رفت دنبال درمان فکش تا بعد برود جبهه...
دوباره عملش کردند...
از اتاق عمل ک امد صورتش باد کرده بود....دور سر و صورتش را باند.پیچی کرده بودند...
گفتم محمد حسین خیلی بهانه ات را میگرفت
-حالا کجاست
-فکر کنم تا الان پدر نگهبان را در اورده باشد...
رفتم محمد حسین را بگیرم صدای گریه اش،از طبقه پایین می امد
تا رسیدم گفت؛خانم بیا بچه ات را بگیر
نشست و جای کفش محمد حسین را از روی شلوارش پاک کرد
-زحمت کشیدید اقا
اشک هایش را پاک کردم
-بابا ایوب خیلی سلام رساند ....بالا مریض های دیگر هم بودند ک خوابیده بودند...اگر می امدی انها را بیدار میکردی
صدای ایوب از پشت سرم امد
-سلام بابا
@ta_abad_zende
دیدگاه ها (۱)

قسمت چهل و سه-سلام بابابرگشتم ...ایوب ب نرده ها تکیه زده بود...

...قسمت چهل و پنجنفس های ثانیه ای ایوب جزئی،از زندگیمان شده ...

قسمت چهلچند.روز قبل از عمل دست ایوب حساب کتاب میکردم ،با پو...

قسمت سی و نهروز تعطیل رسیده بود و نمیشد دنبال خانه بگردیم......

عشق در دل مافیاپارت ۱۲آنچه گذشت: آماده شودم و رفتم پایین که ...

پارت ۱۱

(رمان جیمین )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط