فکرم

فکرم
بوی سفرۀ عقدی را می‌دهد که
تو را در آیندۀ آرزوهای دیگری
رزرو می‌کند و
مرا کناره‌گیرِ زندگی ...
درست شبیه به پیرمردی که
تکلیفش با مـــرگ روشن گشته است..

نگاهم سر ریز است از
بغض‌های در گلو مانده‌ای که نمی‌شکنند،
همچون سکوتی که
ادا نکرد حال ِ احساسی را که
در تو جا مانده است تا
مرا زمین‌گیر کند در
گل و لای آرزویی که بی‌تو
یک پای برآوردنش لنگ است..
.
.
سکوتِ من،
شکستن نداشت
آخرش تو در دیگری
عاقبت به‌خیر می‌شدی و
من.. بی تو،
به عقوبتِ بی‌کسی دچار می‌گشتم..

می‌دانی .. گاهی باید
حرمت ِ سکوت را نگه داشت
تا احســـاس و عشق ... بی‌آبرو نشوند..


#حمیدرضا_هندی
دیدگاه ها (۸)

نقـش یک مردِ مرده در فالتتوی فنجان ِ مانده بر میزمخط بکش دور...

چک چک خون را به دلم ریختمشعر چه کردی که به هم ریختم ؟گاه شقا...

کابـــوسِ امشـــبْ هایــَمــ شده ایــْ تــــو،دومْ شخصِ مفرد...

مرد بود...و شانه هایش زیر بار حرفهای سنگین خسته بودند،آنقدر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط