پارت 2 دزد پنهان
پارت 2 دزد پنهان
دیگه داشتم معمولا ماموریت های سختو به من میدادن چون من حرفعیشون بودم و پلیس بیشتر دنبال من بود تا سرم به بالشت رسید خوابم برد
جین ویو
صبح با صدای پرنده ها بیدار شدم بعد از صبحونه و حاضر شدن رفتم سرکارم کار خاصی نبود یه قنادی بود بزرگ نبود ولی کوچیکم نبود اونجا کار میکردم کار خوبی بو رازی بودم توی این 2 روز هم اونا هم من رازی بودیم
رفتم داخل به آقای جانگ( آقای جانگ رئیسشه ) سلام کردم و رفتم سر کارم مرد خوش خنده ای بود همش میخندید که باعث میشد منم بخندم پیشبندمو بستمو و شروع کردم به درست کردن شیرینی ها
ا/ت ویو
امروز که پاشدم باید برای امشب حاضر میشدم امشب یه جشن بود که همه ی ثروتمندا شرکت داشتن باید برم اونجا تا از کارشون سَر دَر بیارم
بعد از حموم رفتنو پوشیدن لباس مناسب برای تمرین رفتم پایین تا پام رسید پایین جکو دیدم
جک : عا صبح بخیر ا/ت
ا/ت : صبح بخیر جک چطوری؟
جک : خوبم میگذرونم دیگه تو چطوری
ا/ت : عالی
جک : سرحالی امروز
ا/ت : هوم آره امشب باید برم ماموریت
جک : تنها؟
ا/ت: آره
بعد هم با لبخند گفت :
جک : موفق باشی
منم متقابلا با لبخند بهش گفتم:
ا/ت : ممنونم
رفتیم نشستیم سر میز صبحونه
بعد از خوردن صبحونه با جک برای تمرین رفتیم
جین ویو
جین : آقای جانگ اون چاقو رو میدید بی زحمت؟
آقای جانگ : البته پسرم
بعدم چاقو رو بهم داد
روی کلوچه یه قلب کشیدم با چاقو و توش نوشتم آقای جانگ و گزاشتم داخل فر
منتظر نشستم تا کار فر تموم بشه
نشسته بودم که آقای جانگ اومد کنارم نشست
آقای جانگ : جین پسرم یه سوال دارم میتونم بپرسم؟
جین : البته
آقای جانگ : پسرم تو ازدواج کردی؟
خنده ای کردم و گفتم :
جین : نه آقای جانگ من ازدواج نکردم
آقای جانگ : کسی تو زندگیت هست؟
جین : راستش نه
آقای جانگ : عجیبه من فکر کردم بچه هم داری
به افکارش خندیدم
جین : شما خیلی پیش رفتید
اونم خنده ای کرد و گفت :
آقای جانگ : آره انگاری پسرم
که یهو صدای فر اومد شیرینی رو دراوردم و گزاشتم داخل بشقاب و به آقای جانگ دادم
جین : بفرمایید
آقای جانگ : این چیه پسرم
جین : ببینید
آقای جانگ : وای خیلی قشنگ شده ممنونم پسرم بعدم اومد منو بغل کرد چقدر کوچولو بود منم متقابلا بغلش کردم
آقای جانگ خیلی وقته که زنش مرده و 2 تا بچه 21 ساله داره دوقلوان یه دخترو یه پسر
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
دیگه داشتم معمولا ماموریت های سختو به من میدادن چون من حرفعیشون بودم و پلیس بیشتر دنبال من بود تا سرم به بالشت رسید خوابم برد
جین ویو
صبح با صدای پرنده ها بیدار شدم بعد از صبحونه و حاضر شدن رفتم سرکارم کار خاصی نبود یه قنادی بود بزرگ نبود ولی کوچیکم نبود اونجا کار میکردم کار خوبی بو رازی بودم توی این 2 روز هم اونا هم من رازی بودیم
رفتم داخل به آقای جانگ( آقای جانگ رئیسشه ) سلام کردم و رفتم سر کارم مرد خوش خنده ای بود همش میخندید که باعث میشد منم بخندم پیشبندمو بستمو و شروع کردم به درست کردن شیرینی ها
ا/ت ویو
امروز که پاشدم باید برای امشب حاضر میشدم امشب یه جشن بود که همه ی ثروتمندا شرکت داشتن باید برم اونجا تا از کارشون سَر دَر بیارم
بعد از حموم رفتنو پوشیدن لباس مناسب برای تمرین رفتم پایین تا پام رسید پایین جکو دیدم
جک : عا صبح بخیر ا/ت
ا/ت : صبح بخیر جک چطوری؟
جک : خوبم میگذرونم دیگه تو چطوری
ا/ت : عالی
جک : سرحالی امروز
ا/ت : هوم آره امشب باید برم ماموریت
جک : تنها؟
ا/ت: آره
بعد هم با لبخند گفت :
جک : موفق باشی
منم متقابلا با لبخند بهش گفتم:
ا/ت : ممنونم
رفتیم نشستیم سر میز صبحونه
بعد از خوردن صبحونه با جک برای تمرین رفتیم
جین ویو
جین : آقای جانگ اون چاقو رو میدید بی زحمت؟
آقای جانگ : البته پسرم
بعدم چاقو رو بهم داد
روی کلوچه یه قلب کشیدم با چاقو و توش نوشتم آقای جانگ و گزاشتم داخل فر
منتظر نشستم تا کار فر تموم بشه
نشسته بودم که آقای جانگ اومد کنارم نشست
آقای جانگ : جین پسرم یه سوال دارم میتونم بپرسم؟
جین : البته
آقای جانگ : پسرم تو ازدواج کردی؟
خنده ای کردم و گفتم :
جین : نه آقای جانگ من ازدواج نکردم
آقای جانگ : کسی تو زندگیت هست؟
جین : راستش نه
آقای جانگ : عجیبه من فکر کردم بچه هم داری
به افکارش خندیدم
جین : شما خیلی پیش رفتید
اونم خنده ای کرد و گفت :
آقای جانگ : آره انگاری پسرم
که یهو صدای فر اومد شیرینی رو دراوردم و گزاشتم داخل بشقاب و به آقای جانگ دادم
جین : بفرمایید
آقای جانگ : این چیه پسرم
جین : ببینید
آقای جانگ : وای خیلی قشنگ شده ممنونم پسرم بعدم اومد منو بغل کرد چقدر کوچولو بود منم متقابلا بغلش کردم
آقای جانگ خیلی وقته که زنش مرده و 2 تا بچه 21 ساله داره دوقلوان یه دخترو یه پسر
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۲۳.۷k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.