پارت 3 دزد پنهان
پارت 3 دزد پنهان
آقای جانگ : وای خیلی قشنگ شده ممنونم پسرم بعدم اومد منو بغل کرد چقدر کوچولو بود منم متقابلا بغلش کردم
آقای جانگ خیلی وقته که زنش مرده و 2 تا بچه 21 ساله داره دوقلوان یه دخترو یه پسر از اون موقعی که اومدم اینجا کار کنم یعنی از 2 روز پیش منو جای پسر خودش میدونه خیلی خوش رفتاری میکنه ، بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم
آقای جانگ شروع کرد به خوردن شیرینی امروز زیاد مشتری نداشتیم برای همین زیاد خسته نشدم
ا/ت ویو
خیلی تمرین کرده بودیم دیگه خسته شدیم و رفتیم داخل ساعت 3 ظهر بود خسته بودم رفتم تو اتاقم تا بخوابم و برای شب آماده بشم
جین ویو
کارم تموم شد و راه افتادم طرف خونه چون راه نزدیک بود پیاده میرفتم تو راه بودم که گوشیم زنگ خورد مامانم بود
جین : الو سلام مامان
مامان جین : سلام پسرم خوبی؟
جین : خوبم مرسی تو چطوری؟ بابا خوبه؟
مامان جین : ما هم خوبیم زنگ زدم بهت بگم شب یه مهمونی هست که باید بریم
جین : خب برید
مامان جین : تو هم میای
جین : مامان میدونی که از این مهمونیا خوشم نمیاد
مامان جین : اما باید بیای میایم دنبالت همینی که هست
بعدم قط کرد ای بابا نمیزاره من حرف بزنم خب نمیخوام بیام
رفتم خونه و بعد از خوردن غذام به سمت گوشیم رفتم و به مامانم پیام دادم
متن پیام
جین : سلام مامان کی باید بریم که من حاضرشم؟
مامان جین : 7 شب میایم دنبالت
جین : باشه ممنون
پایان پیام ها
رفتم تو اتاقم و آلارم گوشیمو ساعت 6 گزاشتم و خوابیدم
.......................
ساعت 6 با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم گیج به ساعت نگاه میکردم همونطوری پاشدم رفتم تو پذیرایی وقتی به خودم اومدم دیدم تو پذیراییم دیگه باید حاضر میشدم و رفتم حموم و بعد از خشک کردن موهام لباسامو پوشیدم ساعت 10 دقیقه به 7 بود نشستم رو مبلا و با گوشیم بازی میکردم حوصلم سر رفته بود انقدر حواسم پرت گوشی شد به ساعت دقت نکردم که دیدم زنگ خونه خورد رفتم باز کردم مامانم بود
مامان جین : پسرم کجایی منو اینجا کاشتی
جین : مگه ساعت چنده؟
مامان جین : 7 و ربع
جین : ببخشید حواسم پرت شد
مامان جین : اشکال نداره راه بیوفت زود باش
بعدم رفتیم
* فلش بک به زمان رسیدن به مهمونی *
وقتی رفتیم داخل همه بودن نیم ساعت بود پیش مامان و بابام وایساده بودم حوصلم سر رفته بود داشتم با کل جشن و برانداز میکردم که چشمم خورد به یه نفر اون بغل روی یه صندلی نشسته بودو ماسک داشت
ا/ت ویو
بعد از بیدار شدن از خواب یه حموم رفتمو و حاضر شدم ... وقتی رسیدم به مهمونی از قبل اسم یکی از مهمونا رو در اورده بودم و خودمو به عنوان اون معرفی کردم و رفتم داخل و یه گوشه نشستم تا ببینم چخبره
نشسته بودم که یهو یکی اومد کنارم نشست بهش نگاه نکردم
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
آقای جانگ : وای خیلی قشنگ شده ممنونم پسرم بعدم اومد منو بغل کرد چقدر کوچولو بود منم متقابلا بغلش کردم
آقای جانگ خیلی وقته که زنش مرده و 2 تا بچه 21 ساله داره دوقلوان یه دخترو یه پسر از اون موقعی که اومدم اینجا کار کنم یعنی از 2 روز پیش منو جای پسر خودش میدونه خیلی خوش رفتاری میکنه ، بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم
آقای جانگ شروع کرد به خوردن شیرینی امروز زیاد مشتری نداشتیم برای همین زیاد خسته نشدم
ا/ت ویو
خیلی تمرین کرده بودیم دیگه خسته شدیم و رفتیم داخل ساعت 3 ظهر بود خسته بودم رفتم تو اتاقم تا بخوابم و برای شب آماده بشم
جین ویو
کارم تموم شد و راه افتادم طرف خونه چون راه نزدیک بود پیاده میرفتم تو راه بودم که گوشیم زنگ خورد مامانم بود
جین : الو سلام مامان
مامان جین : سلام پسرم خوبی؟
جین : خوبم مرسی تو چطوری؟ بابا خوبه؟
مامان جین : ما هم خوبیم زنگ زدم بهت بگم شب یه مهمونی هست که باید بریم
جین : خب برید
مامان جین : تو هم میای
جین : مامان میدونی که از این مهمونیا خوشم نمیاد
مامان جین : اما باید بیای میایم دنبالت همینی که هست
بعدم قط کرد ای بابا نمیزاره من حرف بزنم خب نمیخوام بیام
رفتم خونه و بعد از خوردن غذام به سمت گوشیم رفتم و به مامانم پیام دادم
متن پیام
جین : سلام مامان کی باید بریم که من حاضرشم؟
مامان جین : 7 شب میایم دنبالت
جین : باشه ممنون
پایان پیام ها
رفتم تو اتاقم و آلارم گوشیمو ساعت 6 گزاشتم و خوابیدم
.......................
ساعت 6 با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم گیج به ساعت نگاه میکردم همونطوری پاشدم رفتم تو پذیرایی وقتی به خودم اومدم دیدم تو پذیراییم دیگه باید حاضر میشدم و رفتم حموم و بعد از خشک کردن موهام لباسامو پوشیدم ساعت 10 دقیقه به 7 بود نشستم رو مبلا و با گوشیم بازی میکردم حوصلم سر رفته بود انقدر حواسم پرت گوشی شد به ساعت دقت نکردم که دیدم زنگ خونه خورد رفتم باز کردم مامانم بود
مامان جین : پسرم کجایی منو اینجا کاشتی
جین : مگه ساعت چنده؟
مامان جین : 7 و ربع
جین : ببخشید حواسم پرت شد
مامان جین : اشکال نداره راه بیوفت زود باش
بعدم رفتیم
* فلش بک به زمان رسیدن به مهمونی *
وقتی رفتیم داخل همه بودن نیم ساعت بود پیش مامان و بابام وایساده بودم حوصلم سر رفته بود داشتم با کل جشن و برانداز میکردم که چشمم خورد به یه نفر اون بغل روی یه صندلی نشسته بودو ماسک داشت
ا/ت ویو
بعد از بیدار شدن از خواب یه حموم رفتمو و حاضر شدم ... وقتی رسیدم به مهمونی از قبل اسم یکی از مهمونا رو در اورده بودم و خودمو به عنوان اون معرفی کردم و رفتم داخل و یه گوشه نشستم تا ببینم چخبره
نشسته بودم که یهو یکی اومد کنارم نشست بهش نگاه نکردم
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۴۴.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.