پارت 1 دزد پنهان
پارت 1 دزد پنهان
جین ویو
از وقتی خونمو عوض کردم 2 روز میگذره یعنی بهتره بگم 2 روزه راحت شدم خیلی تنهایی رو دوست دارم رفتم یه دوش گرفتمو بعد از خشک کردن موهام لباسامو پوشیدم و تو آیینه به خودم نگاه کردم به به چه تیپی بعد هم رفتم سمت ماشینم و رفتم فروشگاه امروز خیلی خوشحال بودم اینکه هیچ کس منو نمیشناسه و میتونم عین یه فرد عادی اینجا پیش بقیه باشم خیلی خوبه بعد از خرید کردن رفتم خونه ظهر بود یه غذا درست کردم و شروع کردم به خوردن خیلی خوشمزه شده بود بعد از خوردن ناهار ظرفارو جمع کردم و شستم بعد از تموم شدن ظرفا رفتم و خودمو پرت کردم رو تخت رو پتو مو بغل کردم نسیم خنکی میومد خوابم برد وقتی پاشدم دیدم ساعت 6 بود چقدر خوابیدم رفتم حموم و بعد از خشک کردن موهام رفتم تو پذیرایی خونه ی بزرگی داشتم خب میشه گفت عمارت بود ولی خیلی بزرگ نبود
رفتم برای خودم غذا درست کنم تا بخورم ... زیر غذا رو کم کردم و رفتم تا اتاقمو مرتب کنم بعد از مرتب کردن اتاقم به غذا سر زدم که دیدم آمادس غذامو ریختم داخل بشقاب و گزاشتم رو میز و شروع کردم به خوردن غذامو که خوردم بعد ساعت نگاه کردم دیدم 9 شب شده یکم سرگرم موبایلم شدم و بعدم ظرفارو جمع کردم رفتم دستشویی و دندونامو مسواک زدم ساعت 10 و نیم بود داشتم میرفتم سمت اتاقم دستگیره ی درو کشیدم و رفتم داخل با چیزی که دیدم سر جام میخکوب شدم نمیدونستم چیکار کنم خیره شده بودیم بهَم اون توی بالکن وایساده بودو ماسک داشت فقط چشماش معلوم بود چشماش تو شب برق میزد خیلی قشنگ بود محو تماشاش بودم که یهو از بالکن پرید پایین خیلی ترسیدم فکر کردم خودشو کشت بدو رفتم تو بالکن دیدم روی دیوار خونه بغلی داره میدوعه( خونه ی جینو و خونه ی همسایه بغلی رو یه دیوار جدا میکنه چون ویلاعه روی این دیوار داشته میرفته ) باورم نمیشه مثل روح میموند نگاش میکردم که به آخر دیوار که رسید پرید پایین و دیگه نتونستم ببینمش چقدر عجیب بود
کلی سعی کردم ببینمش ولی نبود غیب شده بود
دیگه تسلیم شدم پنجره رو بستمو خودمو پرت کردم رو تخت چشمامو بستم ولی همش چشمای اون دختره میومد تو ذهنم اون یه دزد بود پس چرا چیزی نبرده بود شاید چون من زود رسیدم نتونسته چیزی ببره
با این افکار خوابم برد
ا/ت ویو
امشب بهم خبر دادن که یه خونه هست که یه پسر پولدار توش زندگی میکنه تنها هم هست رفته بودم تا عملیاتمو انجام بدم ولی پسره رسید و نزاشت ، از حق نگذریم خیلی خوشگل بود ولی من باید کارمو میکردم دیگه نمیتونستم کاری کنم پس از اون بالکن پریدم رو دیواری که خونه این پسره و همسایشونو جدا میکرد وقتی رسیدم آخر دیوار پریدم پایین و با تمام سرعتم از اونجا دور شدم
وقتی رسیدم به خونه همیشگیمون رفتم داخل( یه عمارت دارن که با هم زندگی میکنن پولداره ولی کارش اینه نمیتونه از کارش دست بکشه ) وقتی رفتم داخل همشون سمتم برگشتن
جک: چی شد؟
ا/ت : نشد
رئیس : چطور نشد یعنی چی؟
ا/ت : گفتم که نشد منو دید
جک : ماسک داشتی درسته؟
ا/ت : آره
جک : اشکال نداره پیش میاد
جک همیشه پیشم بوده تنها دوستیه که دارم
بعد هم رفتم تو اتاقم خیلی خسته بودم تمام راهو دوییده بودم البته که عادت داشتم ولی بازم خسته شدم لباسامو با لباس راحتی عوض کردم و گرفتم خوابیدم فردا یه ماموریت دیگه داشتم معمولا ماموریت های سختو به من میدادن چون من حرفعیشون بودم و پلیس بیشتر دنبال من بود تا سرم به بالشت رسید خوابم برد
جین ویو
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
جین ویو
از وقتی خونمو عوض کردم 2 روز میگذره یعنی بهتره بگم 2 روزه راحت شدم خیلی تنهایی رو دوست دارم رفتم یه دوش گرفتمو بعد از خشک کردن موهام لباسامو پوشیدم و تو آیینه به خودم نگاه کردم به به چه تیپی بعد هم رفتم سمت ماشینم و رفتم فروشگاه امروز خیلی خوشحال بودم اینکه هیچ کس منو نمیشناسه و میتونم عین یه فرد عادی اینجا پیش بقیه باشم خیلی خوبه بعد از خرید کردن رفتم خونه ظهر بود یه غذا درست کردم و شروع کردم به خوردن خیلی خوشمزه شده بود بعد از خوردن ناهار ظرفارو جمع کردم و شستم بعد از تموم شدن ظرفا رفتم و خودمو پرت کردم رو تخت رو پتو مو بغل کردم نسیم خنکی میومد خوابم برد وقتی پاشدم دیدم ساعت 6 بود چقدر خوابیدم رفتم حموم و بعد از خشک کردن موهام رفتم تو پذیرایی خونه ی بزرگی داشتم خب میشه گفت عمارت بود ولی خیلی بزرگ نبود
رفتم برای خودم غذا درست کنم تا بخورم ... زیر غذا رو کم کردم و رفتم تا اتاقمو مرتب کنم بعد از مرتب کردن اتاقم به غذا سر زدم که دیدم آمادس غذامو ریختم داخل بشقاب و گزاشتم رو میز و شروع کردم به خوردن غذامو که خوردم بعد ساعت نگاه کردم دیدم 9 شب شده یکم سرگرم موبایلم شدم و بعدم ظرفارو جمع کردم رفتم دستشویی و دندونامو مسواک زدم ساعت 10 و نیم بود داشتم میرفتم سمت اتاقم دستگیره ی درو کشیدم و رفتم داخل با چیزی که دیدم سر جام میخکوب شدم نمیدونستم چیکار کنم خیره شده بودیم بهَم اون توی بالکن وایساده بودو ماسک داشت فقط چشماش معلوم بود چشماش تو شب برق میزد خیلی قشنگ بود محو تماشاش بودم که یهو از بالکن پرید پایین خیلی ترسیدم فکر کردم خودشو کشت بدو رفتم تو بالکن دیدم روی دیوار خونه بغلی داره میدوعه( خونه ی جینو و خونه ی همسایه بغلی رو یه دیوار جدا میکنه چون ویلاعه روی این دیوار داشته میرفته ) باورم نمیشه مثل روح میموند نگاش میکردم که به آخر دیوار که رسید پرید پایین و دیگه نتونستم ببینمش چقدر عجیب بود
کلی سعی کردم ببینمش ولی نبود غیب شده بود
دیگه تسلیم شدم پنجره رو بستمو خودمو پرت کردم رو تخت چشمامو بستم ولی همش چشمای اون دختره میومد تو ذهنم اون یه دزد بود پس چرا چیزی نبرده بود شاید چون من زود رسیدم نتونسته چیزی ببره
با این افکار خوابم برد
ا/ت ویو
امشب بهم خبر دادن که یه خونه هست که یه پسر پولدار توش زندگی میکنه تنها هم هست رفته بودم تا عملیاتمو انجام بدم ولی پسره رسید و نزاشت ، از حق نگذریم خیلی خوشگل بود ولی من باید کارمو میکردم دیگه نمیتونستم کاری کنم پس از اون بالکن پریدم رو دیواری که خونه این پسره و همسایشونو جدا میکرد وقتی رسیدم آخر دیوار پریدم پایین و با تمام سرعتم از اونجا دور شدم
وقتی رسیدم به خونه همیشگیمون رفتم داخل( یه عمارت دارن که با هم زندگی میکنن پولداره ولی کارش اینه نمیتونه از کارش دست بکشه ) وقتی رفتم داخل همشون سمتم برگشتن
جک: چی شد؟
ا/ت : نشد
رئیس : چطور نشد یعنی چی؟
ا/ت : گفتم که نشد منو دید
جک : ماسک داشتی درسته؟
ا/ت : آره
جک : اشکال نداره پیش میاد
جک همیشه پیشم بوده تنها دوستیه که دارم
بعد هم رفتم تو اتاقم خیلی خسته بودم تمام راهو دوییده بودم البته که عادت داشتم ولی بازم خسته شدم لباسامو با لباس راحتی عوض کردم و گرفتم خوابیدم فردا یه ماموریت دیگه داشتم معمولا ماموریت های سختو به من میدادن چون من حرفعیشون بودم و پلیس بیشتر دنبال من بود تا سرم به بالشت رسید خوابم برد
جین ویو
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۴۷.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.