بچه ها صبحتان بخیر ..... سلام
بچه ها صبحتان بخیر ..... سلام
درس امروز ، فعل مجهول است
فعل مجهول چیست ، می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ می لغزید
صوت ناسازم آن چنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید
ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زان میان صدا کردم
ژاله ! از درس من چه فهمیدی؟
پاسخ من ، سکوت بود و سکوت
ده جوابم بده ، کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت
خنده دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران
خشمگین ، انتقامجو ، گفتم:
بچه ها ! گوش ژاله سنگین است
دختری طعنه زد که نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است
باز هم خنده ها و همهمهها
تند و پیگیر می رسد بگوش
زیر آتش فشان دیدهٔ من
ژاله آرام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره او
موج زن درد و چشم بیگنهش
رازی از روزگار تیره او
آنچه در آن نگاه میخواندم
قصه غصه بود و حرمان بود
نالهای کرد و در سخن آمد
یا صدایی که سخت لرزان بود
فعل مجهول فعل آن پدریست
که دلم را زدرد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیرخوار من نالید
سوخت از تاب شب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
از غم آن دو تن دو دیده من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود
گفت و نالید و آن چه باقی ماند
هق هق گریه بود و نالهٔ او
شسته میشد به قطرههای سرشک
چهره همچو برگ لالهٔ او
ناله من به نالهاش آمیخت
که غلط بود آن چه من گفتم
درس امروز قصه غم توست
تو بگو ، من چرا سخن گفتم؟
فعل مجهول ، فعل آن پدریست
که ترا بی گناه می سوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد؟
#شعر «فعل مجهول»
سیمین بهبهانی #بخون
درس امروز ، فعل مجهول است
فعل مجهول چیست ، می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ می لغزید
صوت ناسازم آن چنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید
ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زان میان صدا کردم
ژاله ! از درس من چه فهمیدی؟
پاسخ من ، سکوت بود و سکوت
ده جوابم بده ، کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت
خنده دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران
خشمگین ، انتقامجو ، گفتم:
بچه ها ! گوش ژاله سنگین است
دختری طعنه زد که نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است
باز هم خنده ها و همهمهها
تند و پیگیر می رسد بگوش
زیر آتش فشان دیدهٔ من
ژاله آرام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره او
موج زن درد و چشم بیگنهش
رازی از روزگار تیره او
آنچه در آن نگاه میخواندم
قصه غصه بود و حرمان بود
نالهای کرد و در سخن آمد
یا صدایی که سخت لرزان بود
فعل مجهول فعل آن پدریست
که دلم را زدرد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیرخوار من نالید
سوخت از تاب شب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
از غم آن دو تن دو دیده من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود
گفت و نالید و آن چه باقی ماند
هق هق گریه بود و نالهٔ او
شسته میشد به قطرههای سرشک
چهره همچو برگ لالهٔ او
ناله من به نالهاش آمیخت
که غلط بود آن چه من گفتم
درس امروز قصه غم توست
تو بگو ، من چرا سخن گفتم؟
فعل مجهول ، فعل آن پدریست
که ترا بی گناه می سوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد؟
#شعر «فعل مجهول»
سیمین بهبهانی #بخون
۷.۴k
۰۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.