آرام آرام جلو میرم
آرام آرام جلو میرم
جمعیت مرا هل میدهند
از لابه لای میله ها همراه مرغان عاشق قدم به قدم جلو میرم
اذکار صلوات بر محمد و آل محمد بر هوا پر میکشند...
بالهای ملائک زائران را باد میزنند
آن زن وسط جمعیت و بین صفوف می افتد...
به او آب میدهند...
جمعیت مرا فشار می دهند...
نفسم می رود و بر میگردد..
ساعت 3صبح است....
پاهایم خسته شده اند،
لبیک یا حسین لبیک یا حسین...
بعضی از زنان هنوز توان دارند...
چشمهایم سیاهی میرود...حدود دو پیچ دیگر مانده تا به آقا برسم...هنوز به داخل حرم هم نرسیده ام...
ساعت3:30دقیقه شده است...
کم کم از حال میرم ازدحام زیاد است...زانوانم به یکباره خالی میشوند....
می افتم اما آنقدر جمعیت فشرده است که به روی زمین نمیتوانم بیفتم...
مردی بالای میله ها آب می پاشد...به صورتم آب میخورد و دوباره جان تازه میگیرم....
لبیک یاحسین...لبیک یاحسین
ساعت4:00صبح است و من هنوز در صفوف فرشتگان ایستاده ام
به یاد مصائب ارباب می افتم و اشک از چشمانم جاری میشود....
کم کم به در نزدیک میشوم...روشنایی امام از دور طلألؤ میکند...
من به داخل حرم وارد میشود اما هنوز ارباب را ندیده ام و همچنان در صف هستم...
خانمی در دستش زیارت عاشورا است..
روانم بهم میخورد...بلند بلند زیارت عاشورا را میخونم
السلام علیک یااباعبدالله و علی ارواح التی حلت بفنائک علیکم منی سلام الله ....
4:30دقیقه....
قلبم تاپ تاپ میکند....گویا میخواهد از سینه ام بیرون بیاید...
دارم دیوانه میشوم....جانم درحال پر کشیدن است....پس چرا نمیرسمممم
.
.
.
.
.
صل الله علیک یااباعبدالله...
چشمهایم میخکوب شده اند....
زبانم بند آمده است
عرق سرد بر بدنم نشسته است
اشکهایم مانند باران تند تند جاری میشوند...ذهنم قفل میشود
این حسین است؟
این همان حسین روضه های من است؟
این همان ارباب بی کفن است؟
اینجا بهشت است؟
نه!!
تکه ای از بهشت را روی زمین آورده اند....
آه....آه....
میخواهم داد بزنم....میخوام ضجه بزنم...میخواهم فریاد بزنم....
لبیک یا حسین
سلام آقای من...سلام سلاله ی رسول الله
با دست جلوی دهانم را میگیرم...ای وااااای....
نمیدانید که چه میگویم
صدایم قطع شده است
ای وای مادر....ای وای مادر....
کوچه های بنی هاشم در مقابل چشمانم می آیند....صورت کبود حضرت زهرا س در مقابلم ظاهر میشود...جگر های پاره پاره ی امام حسن ع در مقابل چشمانم قرار دارد....عمه زینب س بر روی تل زینبیه بر سر میزند...
خیمه های آتش زده را میبینم....
کودکان در حال فرار را میبینم...
ای وای مادر....
قنفذ را میبینم.....شلاق میبینم...نفرین میبینم
ای وای مادر....
سقیفه میبینم....
غدیر میبینم....
ای واااااای مادرررر
صدایم بلند میشود...
ای وای مادر....
تمام مصائب در مقابل دیدگانم به تصویرکشیده میشوند...
باید بروی تا بفهمی چه میگویم.....
نمیتوانم توصیف کنم
امام حسین امام حسین نبود...
امام حسین فراتر از کلمه حسین بود...
در ذهنم واژه ی بهتری پیدا نمیکنم....
فقط میدانم امام حسین چیزی فراتر از تمام شنیده هایی بود که شنیده بودم.....
حسین..........رنگ دیگری دارد!
#دعا_گوی_همه_یتان_هستم
موقعیت: #کربلا
#یاعلی
#لبیک_یاحسین_ع
#اللهم_العن_الحبت_وطاغوت
جمعیت مرا هل میدهند
از لابه لای میله ها همراه مرغان عاشق قدم به قدم جلو میرم
اذکار صلوات بر محمد و آل محمد بر هوا پر میکشند...
بالهای ملائک زائران را باد میزنند
آن زن وسط جمعیت و بین صفوف می افتد...
به او آب میدهند...
جمعیت مرا فشار می دهند...
نفسم می رود و بر میگردد..
ساعت 3صبح است....
پاهایم خسته شده اند،
لبیک یا حسین لبیک یا حسین...
بعضی از زنان هنوز توان دارند...
چشمهایم سیاهی میرود...حدود دو پیچ دیگر مانده تا به آقا برسم...هنوز به داخل حرم هم نرسیده ام...
ساعت3:30دقیقه شده است...
کم کم از حال میرم ازدحام زیاد است...زانوانم به یکباره خالی میشوند....
می افتم اما آنقدر جمعیت فشرده است که به روی زمین نمیتوانم بیفتم...
مردی بالای میله ها آب می پاشد...به صورتم آب میخورد و دوباره جان تازه میگیرم....
لبیک یاحسین...لبیک یاحسین
ساعت4:00صبح است و من هنوز در صفوف فرشتگان ایستاده ام
به یاد مصائب ارباب می افتم و اشک از چشمانم جاری میشود....
کم کم به در نزدیک میشوم...روشنایی امام از دور طلألؤ میکند...
من به داخل حرم وارد میشود اما هنوز ارباب را ندیده ام و همچنان در صف هستم...
خانمی در دستش زیارت عاشورا است..
روانم بهم میخورد...بلند بلند زیارت عاشورا را میخونم
السلام علیک یااباعبدالله و علی ارواح التی حلت بفنائک علیکم منی سلام الله ....
4:30دقیقه....
قلبم تاپ تاپ میکند....گویا میخواهد از سینه ام بیرون بیاید...
دارم دیوانه میشوم....جانم درحال پر کشیدن است....پس چرا نمیرسمممم
.
.
.
.
.
صل الله علیک یااباعبدالله...
چشمهایم میخکوب شده اند....
زبانم بند آمده است
عرق سرد بر بدنم نشسته است
اشکهایم مانند باران تند تند جاری میشوند...ذهنم قفل میشود
این حسین است؟
این همان حسین روضه های من است؟
این همان ارباب بی کفن است؟
اینجا بهشت است؟
نه!!
تکه ای از بهشت را روی زمین آورده اند....
آه....آه....
میخواهم داد بزنم....میخوام ضجه بزنم...میخواهم فریاد بزنم....
لبیک یا حسین
سلام آقای من...سلام سلاله ی رسول الله
با دست جلوی دهانم را میگیرم...ای وااااای....
نمیدانید که چه میگویم
صدایم قطع شده است
ای وای مادر....ای وای مادر....
کوچه های بنی هاشم در مقابل چشمانم می آیند....صورت کبود حضرت زهرا س در مقابلم ظاهر میشود...جگر های پاره پاره ی امام حسن ع در مقابل چشمانم قرار دارد....عمه زینب س بر روی تل زینبیه بر سر میزند...
خیمه های آتش زده را میبینم....
کودکان در حال فرار را میبینم...
ای وای مادر....
قنفذ را میبینم.....شلاق میبینم...نفرین میبینم
ای وای مادر....
سقیفه میبینم....
غدیر میبینم....
ای واااااای مادرررر
صدایم بلند میشود...
ای وای مادر....
تمام مصائب در مقابل دیدگانم به تصویرکشیده میشوند...
باید بروی تا بفهمی چه میگویم.....
نمیتوانم توصیف کنم
امام حسین امام حسین نبود...
امام حسین فراتر از کلمه حسین بود...
در ذهنم واژه ی بهتری پیدا نمیکنم....
فقط میدانم امام حسین چیزی فراتر از تمام شنیده هایی بود که شنیده بودم.....
حسین..........رنگ دیگری دارد!
#دعا_گوی_همه_یتان_هستم
موقعیت: #کربلا
#یاعلی
#لبیک_یاحسین_ع
#اللهم_العن_الحبت_وطاغوت
۳.۱k
۱۴ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.