پایان سفر
پایان سفر
چرخ های این ماشین مرا از شاه مردان دورتر و دورتر می کنند.
باید چگونه علی را وصف کنم آن زمانکه خودم نتوانستم درکش کنم.
بگذار برایت از همان ابتدای دیدار قصه کنم.
قلبم تند تند می تپید!
من قرار بود مردی را ملاقات کنم که به او شاه مردان میگفتند و القابی چون حیدر کرار،یدالله،جیش الله،عین الله را تنها میتوان از جمله اندک القاب که از دایره واژگان ذهن بیرون تراوش می کند نام برد!...
ستونهای استوار ایوان نجف،برق کاشی های طلاکاری شده ی جاذب طلألؤ خورشید آسمان نجف،پنجره های سیاه شده از چرک گناهان شیعیان علی که مرا به یاد حجرالاسود خانه ی خدا می انداخت و کتیبه های فیروزه ای رنگ دور تا دور بالای ایوان نجف و آن کتیبه ارزشمند که به زبان فارسی نوشته شده بود:
تا نجف شد آفتاب دین و دولت را مقام
خاک آن دارد شرف بر زمزم بیت الحرام
و ابهت و جلالی بس توصیف نشدنی را در مقابل چشمان همگان به نظاره در می آورد.
این جا نجف است و اینجا همان ایوان معروفی است که بارها میخواندیم :
ایوان نجف عجب صفایی دارد
حیدربنگر چه بارگاهی دارد....
خیره خیره نگاه میکردم....دو منار این ایوان گویی از استواری و نیرومندی علی ع چنین پر عظمت شده بود...
گنبدش را ندیدم چون گویا ماموران تعمیر آن را در هاله ای از ابر قرار داده بودند تا از دید چشمان بد حفظ شوند و روزی دگر پر شکوه تر ظاهر شود...
اما به ضریح که رسیدم انتظار داشتم ابهت و عظمت امیرمؤمنان مرا به خود میخکوب کند و یا زبان در دهانم قفل شود مانند دیدار اولم با ارباب بی کفن....اما
غربت بود و غربت...مظلومیت بود و مظلومیت...خیره خیره نگاه به ضریح تکیه بر دیوار دادم.و با خود گفتم غیر از این انتظار داشتی؟
حواست راجمع کن که در مقابل که ایستاده ای...
انوار الهی از ذکر صلوات به آسمان می رفت.من ....
تصمیم گرفتم برای شاه روضه بخوانم....
حدیث کسا را باز نمودم میدانی چه حسی دارد وقتی سخنی را که از قول شخص غایبیست حال در مقابل خودش بخوانی؟انتهای حدیث سخن امیرالمومنین بود و چقدر شیرین بود این حدیث عشق....
روضه خواندن پیش کسی که خودش یک طرف ماجرا باشد و خودش شاهد قصه باشد چیز دیگریست....
علی جان امروز آمده ام برایت خاطرات تلخت را زنده کنم....ماجرای کوچه های مدینه و غصب خلافتت را .ماجرای قنفذ و مسجد را...ماجرای نفرین و آه زهرا را...میدانم که هر چه بگویم نمیتوانم وصف آن شرایط را کنم چراکه ندیده ام اما آقا جان خودتان که بودید خودتان که دیدید...شما چرا اینگونه ساکت خفته اید
زمان میگذشت و همچنان محو تماشای عظمت وصف ناشدنی امام علی علیه السلام بودم و با او زمزمه میکردم
نمیتوانم ادامه توصیفاتم را بدهم...
چون چیزی ندارم بگویم
امیرالمؤمنین فراتر از امیرالمؤمنین بود....
این شعر تنها هدیه من به امیرالمؤمنین بود که برایشان روضه خواندم.
اما عشق است امیرالمؤمنین
ان شاالله سفر بعدی توفیقم دهند ذره ای درکشان کنم.
سفر من به پایان رسیده است و من در حال خروج از خاک های عراق و ورود به سمت خاک های ایران هستم.
خداحافظ ای آرزوی به واقعیت پیوسته
دعاگویتان بودم....
#یاعلی _ع
چرخ های این ماشین مرا از شاه مردان دورتر و دورتر می کنند.
باید چگونه علی را وصف کنم آن زمانکه خودم نتوانستم درکش کنم.
بگذار برایت از همان ابتدای دیدار قصه کنم.
قلبم تند تند می تپید!
من قرار بود مردی را ملاقات کنم که به او شاه مردان میگفتند و القابی چون حیدر کرار،یدالله،جیش الله،عین الله را تنها میتوان از جمله اندک القاب که از دایره واژگان ذهن بیرون تراوش می کند نام برد!...
ستونهای استوار ایوان نجف،برق کاشی های طلاکاری شده ی جاذب طلألؤ خورشید آسمان نجف،پنجره های سیاه شده از چرک گناهان شیعیان علی که مرا به یاد حجرالاسود خانه ی خدا می انداخت و کتیبه های فیروزه ای رنگ دور تا دور بالای ایوان نجف و آن کتیبه ارزشمند که به زبان فارسی نوشته شده بود:
تا نجف شد آفتاب دین و دولت را مقام
خاک آن دارد شرف بر زمزم بیت الحرام
و ابهت و جلالی بس توصیف نشدنی را در مقابل چشمان همگان به نظاره در می آورد.
این جا نجف است و اینجا همان ایوان معروفی است که بارها میخواندیم :
ایوان نجف عجب صفایی دارد
حیدربنگر چه بارگاهی دارد....
خیره خیره نگاه میکردم....دو منار این ایوان گویی از استواری و نیرومندی علی ع چنین پر عظمت شده بود...
گنبدش را ندیدم چون گویا ماموران تعمیر آن را در هاله ای از ابر قرار داده بودند تا از دید چشمان بد حفظ شوند و روزی دگر پر شکوه تر ظاهر شود...
اما به ضریح که رسیدم انتظار داشتم ابهت و عظمت امیرمؤمنان مرا به خود میخکوب کند و یا زبان در دهانم قفل شود مانند دیدار اولم با ارباب بی کفن....اما
غربت بود و غربت...مظلومیت بود و مظلومیت...خیره خیره نگاه به ضریح تکیه بر دیوار دادم.و با خود گفتم غیر از این انتظار داشتی؟
حواست راجمع کن که در مقابل که ایستاده ای...
انوار الهی از ذکر صلوات به آسمان می رفت.من ....
تصمیم گرفتم برای شاه روضه بخوانم....
حدیث کسا را باز نمودم میدانی چه حسی دارد وقتی سخنی را که از قول شخص غایبیست حال در مقابل خودش بخوانی؟انتهای حدیث سخن امیرالمومنین بود و چقدر شیرین بود این حدیث عشق....
روضه خواندن پیش کسی که خودش یک طرف ماجرا باشد و خودش شاهد قصه باشد چیز دیگریست....
علی جان امروز آمده ام برایت خاطرات تلخت را زنده کنم....ماجرای کوچه های مدینه و غصب خلافتت را .ماجرای قنفذ و مسجد را...ماجرای نفرین و آه زهرا را...میدانم که هر چه بگویم نمیتوانم وصف آن شرایط را کنم چراکه ندیده ام اما آقا جان خودتان که بودید خودتان که دیدید...شما چرا اینگونه ساکت خفته اید
زمان میگذشت و همچنان محو تماشای عظمت وصف ناشدنی امام علی علیه السلام بودم و با او زمزمه میکردم
نمیتوانم ادامه توصیفاتم را بدهم...
چون چیزی ندارم بگویم
امیرالمؤمنین فراتر از امیرالمؤمنین بود....
این شعر تنها هدیه من به امیرالمؤمنین بود که برایشان روضه خواندم.
اما عشق است امیرالمؤمنین
ان شاالله سفر بعدی توفیقم دهند ذره ای درکشان کنم.
سفر من به پایان رسیده است و من در حال خروج از خاک های عراق و ورود به سمت خاک های ایران هستم.
خداحافظ ای آرزوی به واقعیت پیوسته
دعاگویتان بودم....
#یاعلی _ع
۳.۹k
۲۰ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.