part 2
part 2
کوک: بفرمایید
کوک:چی میخوری سفارش بده
ات:م.من یه کیک
کوک:منم یه قهوه
ات: آقای جئون
کوک:بفرما
ات:ش.شما با ازدواج راضی هستین؟
کوک سرشو بلند کرد و چهره پر اضطراب دختر رو دید گفت :چطور
ات:م.من....وقت برام سوال بود.؟
کوک هیچی نگفت
گارسون غذا رو آورد
ات داشت به کیک بازی میکرد و نمیخورد چون خیلی سوال توی ذهنش بود
کوک:میل نداری....چرا نمیخوری
ات: ب.بله ببخشید من باید برم سرویس
کوک: سری تکون داد
ات رفت ۵دقیقه بعد
ویو کوک
منتظرش بودم که بیاد خدافظی کنم دایون رو دیدم که به رستوران اومد منو دید اومد سمتم اون دوست دخترمه
دایون :کوکیییی
کوک: سلام بیبی
دایون:بدون من اومدی
کوک:کار داشتم با یکی از همکارام
دایون:آها
کوک:ناراحت شدی بیب
دایون:نه میدونم کار هات خیلی زیاده دیگه
کوک از کمر دایون گرفت و اونو به سمت خودش کشید و بوسیدش
ویو ات
رفتم سرویس توی آینه به خودم نگا میکردم کوک زیادی خوبه
ولی منم خوبم واسش یا نه اگه منو دوست نداشته باشه چی
وایییی 5 .6 دقیقه گذشته باید برم
کوک: بفرمایید
کوک:چی میخوری سفارش بده
ات:م.من یه کیک
کوک:منم یه قهوه
ات: آقای جئون
کوک:بفرما
ات:ش.شما با ازدواج راضی هستین؟
کوک سرشو بلند کرد و چهره پر اضطراب دختر رو دید گفت :چطور
ات:م.من....وقت برام سوال بود.؟
کوک هیچی نگفت
گارسون غذا رو آورد
ات داشت به کیک بازی میکرد و نمیخورد چون خیلی سوال توی ذهنش بود
کوک:میل نداری....چرا نمیخوری
ات: ب.بله ببخشید من باید برم سرویس
کوک: سری تکون داد
ات رفت ۵دقیقه بعد
ویو کوک
منتظرش بودم که بیاد خدافظی کنم دایون رو دیدم که به رستوران اومد منو دید اومد سمتم اون دوست دخترمه
دایون :کوکیییی
کوک: سلام بیبی
دایون:بدون من اومدی
کوک:کار داشتم با یکی از همکارام
دایون:آها
کوک:ناراحت شدی بیب
دایون:نه میدونم کار هات خیلی زیاده دیگه
کوک از کمر دایون گرفت و اونو به سمت خودش کشید و بوسیدش
ویو ات
رفتم سرویس توی آینه به خودم نگا میکردم کوک زیادی خوبه
ولی منم خوبم واسش یا نه اگه منو دوست نداشته باشه چی
وایییی 5 .6 دقیقه گذشته باید برم
۷.۷k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.