p4
ѕαтαηѕ мιѕтяєѕѕ🎴🍷
*چهیونگ:*
با حس بدی چشمامو باز کردم دوباره همون پسره جلوم بود
_:«کیم تهیونگ تو مینهو رو ازم گرفتی پس این کوچولو باید جاشو بگیره»
با شنیدن اسم مینهو دوباره به رویاهام برگشتم{
همون خوابی بود که همیشه میدیدم اون پسر سر یه جنازه، پسره گریه میکرد دختره هم با حالت بی جونی که انگار داشت جون میداد تو چشماش زل زده بود
_:«مینهو از پیش من نرو^»
:«جونگ کوک من حتی اگه که بمیرم هم توی زندگیه بعدیم دنبالت میگردم»
اون دختر چشماشو بست
_:«تو چشمام نگاه کن لعنتی^»
_:«این دستوره^»
جنازه ی اون دختر توی دستش ولو شد خطاب به شوالیه هاش گفت
_:«شما حروم زاده ها برید اون تهیونگ با تمام رویا پردازا رو بکشید^»
اون می خواست تهیونگ رو بکشه! رفتم جلوشو بگیرم اما اون اصلا منو نمیدید }
با صدای تهیونگ رویام تموم شد اشکم در اومده بود یعنی مینهو رو تهیونگ کشته
+:«مینهو کیه»
×:«ماله خیلی وقت پیشه»
+:«گفتم مینهو کیه^»
_:«الان برات میگم»
×:«جونگ کوک خفه شو»
_:«مینهو یه دختر معمولی از دنیای رویا پردازا بود میدونی برادرت اون موقعه پادشاه رویا پردازا بود اما الان فقط انسانه »
×:«تمومش کن»
+:«چرا مرد»
_:«چون برادرت کشتش برادرت اعتقاد داشت رویاپردازها فرشتن و نباید با یه شیطان باشن»
+:«مگه تو شیطانی»
_:«پادشاه شیاطینم»
×:«جونگ کوک بس کن»
_:«برادرت برای همین معشوقه ی من یعنی مینهو رو کشت»
×:«چهیونگ گوش کن یه رویا پرداز هیچوقت نمیتونست با یه شیطان باشه فک میکردی با پادشاهشون میتونست؟ »
بغضی سعی داشت خفم کنه...
*چهیونگ:*
با حس بدی چشمامو باز کردم دوباره همون پسره جلوم بود
_:«کیم تهیونگ تو مینهو رو ازم گرفتی پس این کوچولو باید جاشو بگیره»
با شنیدن اسم مینهو دوباره به رویاهام برگشتم{
همون خوابی بود که همیشه میدیدم اون پسر سر یه جنازه، پسره گریه میکرد دختره هم با حالت بی جونی که انگار داشت جون میداد تو چشماش زل زده بود
_:«مینهو از پیش من نرو^»
:«جونگ کوک من حتی اگه که بمیرم هم توی زندگیه بعدیم دنبالت میگردم»
اون دختر چشماشو بست
_:«تو چشمام نگاه کن لعنتی^»
_:«این دستوره^»
جنازه ی اون دختر توی دستش ولو شد خطاب به شوالیه هاش گفت
_:«شما حروم زاده ها برید اون تهیونگ با تمام رویا پردازا رو بکشید^»
اون می خواست تهیونگ رو بکشه! رفتم جلوشو بگیرم اما اون اصلا منو نمیدید }
با صدای تهیونگ رویام تموم شد اشکم در اومده بود یعنی مینهو رو تهیونگ کشته
+:«مینهو کیه»
×:«ماله خیلی وقت پیشه»
+:«گفتم مینهو کیه^»
_:«الان برات میگم»
×:«جونگ کوک خفه شو»
_:«مینهو یه دختر معمولی از دنیای رویا پردازا بود میدونی برادرت اون موقعه پادشاه رویا پردازا بود اما الان فقط انسانه »
×:«تمومش کن»
+:«چرا مرد»
_:«چون برادرت کشتش برادرت اعتقاد داشت رویاپردازها فرشتن و نباید با یه شیطان باشن»
+:«مگه تو شیطانی»
_:«پادشاه شیاطینم»
×:«جونگ کوک بس کن»
_:«برادرت برای همین معشوقه ی من یعنی مینهو رو کشت»
×:«چهیونگ گوش کن یه رویا پرداز هیچوقت نمیتونست با یه شیطان باشه فک میکردی با پادشاهشون میتونست؟ »
بغضی سعی داشت خفم کنه...
۲۰.۵k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.