پارت چهارم
#پارت_چهارم
رها:ترس وجودمو گرفت
طاها:دوستت چی گفت
رها:به تو چه
طاها: یادم باشه بهت ادب یاد بدم و یکمم از زبونت کم کنم
رها:بغض کردم و سریع پسش زدم و رفتم روی صندلی نشستم و بعد ۵مین طاها امد کنارم نشست و عاقد شروع کرد به حرف زدن که با صدای عاقد که میگفت
عاقد:برای بار سوم عرض میکنم
که همون لحظه اشکام ریخت
عاقد:دخترم چیزی شده آدم که روز عقدش گریه نمیکنه نکنه زوری با این آقا ازدواج میکنی
رها:یه نگاه به طاها کردم که با چشماش فهموند خفه شم منم روبه عاقد گفتم نه فقط دلم برای خانوادم تنگ شد همین
عاقد:باشه دخترم حالا جوابت چیه
رها:بله
بعد طاها از تو جیبش یه انگشتر درآورد و گفت بکن تو دستت
رها:باشه و بعد از سر لجبازی انداختمش تو دست راستم
طاها با پوز خند:مردم میرن زن بگیرن تا سر به زیر بشن من رفتم بچه گرفتم ولی اشکال نداره خودم ادبت میکنم خانوم کوچولو
رها:با این حرفش اشک تو چشمام جمع شد ولی سریع پاشدم و رفتم بغل ملیکا که داشتم میگفتم ملیکا خیلی دوست دارم لطفا حواست به مامانم باشه که با صدای طاها از بغل ملیکا بیرون امدم
طاها :خوب بغلش کن شاید دیگه نتونی بغلش کنی
رها:با این حرفش هم ترسیدم هم گریم شدت گرفت
ملیکا:من هر موقع دلم خواست میام رها رو میبینم فهمیدی؟
طاها:به همین خیال باش اگه رهایی بود بیا ببین بعد دست رها رو گرفتم و .........
لایک ❤کامنت✉فراموش نشه😘😘😍😍
رها:ترس وجودمو گرفت
طاها:دوستت چی گفت
رها:به تو چه
طاها: یادم باشه بهت ادب یاد بدم و یکمم از زبونت کم کنم
رها:بغض کردم و سریع پسش زدم و رفتم روی صندلی نشستم و بعد ۵مین طاها امد کنارم نشست و عاقد شروع کرد به حرف زدن که با صدای عاقد که میگفت
عاقد:برای بار سوم عرض میکنم
که همون لحظه اشکام ریخت
عاقد:دخترم چیزی شده آدم که روز عقدش گریه نمیکنه نکنه زوری با این آقا ازدواج میکنی
رها:یه نگاه به طاها کردم که با چشماش فهموند خفه شم منم روبه عاقد گفتم نه فقط دلم برای خانوادم تنگ شد همین
عاقد:باشه دخترم حالا جوابت چیه
رها:بله
بعد طاها از تو جیبش یه انگشتر درآورد و گفت بکن تو دستت
رها:باشه و بعد از سر لجبازی انداختمش تو دست راستم
طاها با پوز خند:مردم میرن زن بگیرن تا سر به زیر بشن من رفتم بچه گرفتم ولی اشکال نداره خودم ادبت میکنم خانوم کوچولو
رها:با این حرفش اشک تو چشمام جمع شد ولی سریع پاشدم و رفتم بغل ملیکا که داشتم میگفتم ملیکا خیلی دوست دارم لطفا حواست به مامانم باشه که با صدای طاها از بغل ملیکا بیرون امدم
طاها :خوب بغلش کن شاید دیگه نتونی بغلش کنی
رها:با این حرفش هم ترسیدم هم گریم شدت گرفت
ملیکا:من هر موقع دلم خواست میام رها رو میبینم فهمیدی؟
طاها:به همین خیال باش اگه رهایی بود بیا ببین بعد دست رها رو گرفتم و .........
لایک ❤کامنت✉فراموش نشه😘😘😍😍
۱۹.۵k
۰۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.