پارت ششم
#پارت_ششم
طاها: در ضمن مهمونا امدن صدات در نمیاد فهمیدی حالا میتونی بری
رها:وای خدا چیکار کنم رهایی که یه دقیقه هم یه جا بند نمیشد حالا باید تو اتاق بمونه اوووففف
رفتم لباسامو با تاپ و شلوارکی که خیلی باز بود عوض کردم با خودم گفتم طاها که نمیاد تو اتاق صبح که بلند بشم لباسامو عوض میکنم
بعد رفتم یکم تو اینستا چرخیدم بعد صدا هایی از بیرون میومد فهمیدم مهموناش امده خیلی دلم میخاست بدونم مهموناش کین ولی اگه بیرون میرفتم طاها میکشتتم پس بیخیال شدم و روی تخت دراز کشیدم که یهو در اتاق باز شد و یه پسری که انگار مست بود وارد اتاق شد هی بهم نزدیک و نزدیک تر میشد
پسره:طاها نگفته بود همچین کیسی داره وگرنه زود تر خدمت می رسیدم
رها:گمشو عوضی
پسره: من عوضیم؟؟هاااا
رها:تمام وجودمو ترس گرفته بود ولی گفتم آره
پسره:پس بزار عوضی بودن رو بهت بفهمونم
رها:فاصله ی صورتامون خیلی کم بود تا خواستم جیغ بزنم لب🚫اشو گذاشت رو لب🚫ام شروع کردم به بو🚫سیدن دستامو بالای سرم قفل کرد هیچ کاری نمیتونستم بکنم فقط گریه میکردم بعد رفت سراغ گردنم که تا خواستم بازم داد بزنم بعد دستاشو گذاشت جلوی دهنم و شروع کرد به بو🚫سیدن دیگه داشت حالم بهم میخورد که طاها یکیو به اسم حسام صدا زد فکر کنم منظورش پسره بود
#طاها
وقتی رها رفت تو اتاق یکم تو اینستا چرخیدم که صدای در امد رفتم درو باز کردم که دیدم حسام و رلش سارا و رزا امیر رلش یکم احوال پرسی کردیم که حسام گفت
طاها:آره برو تو اتاق سمت راستی
حسام:طاها ویسکی داری
طاها:آره دارم رفتم یه چند تایی آوردم که بعد چند مین حسام کاملا مست شده بود ولی من و امیر نخورده بودیم و فقط باهم حرف میزدیم که دیدیم سارا و رزا خوابن
مکالمه طاها و امیر
امیر:طاها داداش قصد رل زدن نداری یکم از تنهایی در بیای؟
طاها:من که تنها نیستم
امیر:آره یادم رفته بود شما هر روز با یکی هستین(حالت مسخره)
طاها: خوبه که تکراری نمیشه
امیر:والا چی بگم
طاها: خواستم جواب امیر رو بدم که حسام گفت
حسام:داداش میشه برم یکم تو اتاقت بخوابم
طاها:آره داداش برو اتاق سمت راستی
حسام: از پله ها بالا رفتم در یه اتاق رو باز کردم که دیدیم یه دختر روی تخت دراز کشیده و لباسای خیلی بازی تنش بود منم با خودم گفتم برم یکم خوش گذرونی و شروع کردم به بو🚫سیدن دختره که یهو طاها در زد
طاها:حسام داداش خوبی
#طاها
رفت تو اتاق که منم بعد چند مین رفتم بالا ببینم حالش خوبه که تو پله ها بودم که صدای گریه میومد سریع از پله ها بالا رفتم که دیدم در اتاقی که رها توشه بازه سریع رفتم سمت اتاق که دیدم ...
لایک❤کامنت✉فراموش نشه😘😘😍😍
طاها: در ضمن مهمونا امدن صدات در نمیاد فهمیدی حالا میتونی بری
رها:وای خدا چیکار کنم رهایی که یه دقیقه هم یه جا بند نمیشد حالا باید تو اتاق بمونه اوووففف
رفتم لباسامو با تاپ و شلوارکی که خیلی باز بود عوض کردم با خودم گفتم طاها که نمیاد تو اتاق صبح که بلند بشم لباسامو عوض میکنم
بعد رفتم یکم تو اینستا چرخیدم بعد صدا هایی از بیرون میومد فهمیدم مهموناش امده خیلی دلم میخاست بدونم مهموناش کین ولی اگه بیرون میرفتم طاها میکشتتم پس بیخیال شدم و روی تخت دراز کشیدم که یهو در اتاق باز شد و یه پسری که انگار مست بود وارد اتاق شد هی بهم نزدیک و نزدیک تر میشد
پسره:طاها نگفته بود همچین کیسی داره وگرنه زود تر خدمت می رسیدم
رها:گمشو عوضی
پسره: من عوضیم؟؟هاااا
رها:تمام وجودمو ترس گرفته بود ولی گفتم آره
پسره:پس بزار عوضی بودن رو بهت بفهمونم
رها:فاصله ی صورتامون خیلی کم بود تا خواستم جیغ بزنم لب🚫اشو گذاشت رو لب🚫ام شروع کردم به بو🚫سیدن دستامو بالای سرم قفل کرد هیچ کاری نمیتونستم بکنم فقط گریه میکردم بعد رفت سراغ گردنم که تا خواستم بازم داد بزنم بعد دستاشو گذاشت جلوی دهنم و شروع کرد به بو🚫سیدن دیگه داشت حالم بهم میخورد که طاها یکیو به اسم حسام صدا زد فکر کنم منظورش پسره بود
#طاها
وقتی رها رفت تو اتاق یکم تو اینستا چرخیدم که صدای در امد رفتم درو باز کردم که دیدم حسام و رلش سارا و رزا امیر رلش یکم احوال پرسی کردیم که حسام گفت
طاها:آره برو تو اتاق سمت راستی
حسام:طاها ویسکی داری
طاها:آره دارم رفتم یه چند تایی آوردم که بعد چند مین حسام کاملا مست شده بود ولی من و امیر نخورده بودیم و فقط باهم حرف میزدیم که دیدیم سارا و رزا خوابن
مکالمه طاها و امیر
امیر:طاها داداش قصد رل زدن نداری یکم از تنهایی در بیای؟
طاها:من که تنها نیستم
امیر:آره یادم رفته بود شما هر روز با یکی هستین(حالت مسخره)
طاها: خوبه که تکراری نمیشه
امیر:والا چی بگم
طاها: خواستم جواب امیر رو بدم که حسام گفت
حسام:داداش میشه برم یکم تو اتاقت بخوابم
طاها:آره داداش برو اتاق سمت راستی
حسام: از پله ها بالا رفتم در یه اتاق رو باز کردم که دیدیم یه دختر روی تخت دراز کشیده و لباسای خیلی بازی تنش بود منم با خودم گفتم برم یکم خوش گذرونی و شروع کردم به بو🚫سیدن دختره که یهو طاها در زد
طاها:حسام داداش خوبی
#طاها
رفت تو اتاق که منم بعد چند مین رفتم بالا ببینم حالش خوبه که تو پله ها بودم که صدای گریه میومد سریع از پله ها بالا رفتم که دیدم در اتاقی که رها توشه بازه سریع رفتم سمت اتاق که دیدم ...
لایک❤کامنت✉فراموش نشه😘😘😍😍
۲۳.۲k
۰۸ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.