*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
موهای بلندمو دستی کشیدم وآماده خواب بودم در باز شد دیدم هیرساست رفتم زیرلحاف اومد لبه ای تخت نشست وگفت : امشب تو هم ساکت بودی
- سکوت تو باعث شد ساکت باشم
هیرسا : شیلان یه سوال بپرسم راستشو میگی ؟؟؟
- چی ؟؟!!!!!!
هیرسا : تو از من ناراحتی بخاطر بچگیامون
- نه
هیرسا : من این طوری فکر نمی کنم گاهی وقت ها اونجوری میشی انگار هنوزم تو جلد بچگیاتی
- اشتباه نمی کنی
هیرسا : منم دارم سوال می کنم ...بچگی کردیم گذشته دیگه منم یجورایی گذاشتم جبران کنی وسکوت کردم
- چه جبرانی
هیرسا: شیلان بی خیال گذشته بشیم می خوام فراموش کنیم منم یکم وقت می خوام ...
- وقت برای چی ؟!
هیرسا : واسه اینکه مال همدیگه بشیم
- تو می دونی احساس من چیه ؟!
هیرسا: اره می دونم به من احساس داری
لبخند زدم از اونی که فکرشم می کردم آسون تر بود هیرسا به من علاقه داشت
- منم وقت نیاز دارم وترجیح میدم کسی ندونه اینجوری برای هردوتامون بهتره به یه زمان خاص نیاز داریم که ببینیم می تونیم همدیگرو دوست داشته باشیم یا نه
هیرسا: چرا ندونن شیلان
- چون من آمادگیشو ندارم حرف در موردش آسونه ولی موقع عمل دچار تردید میشم
هیرسا: پس بازم منتظر بمونم
- مگه قبلا منتظرمن بودی
تو چشام نگاه کرد وبلند شد وگفت : میرم بخوابم
- اینجا نمی مونی
هیرسا : فکر کنم درست نباشه
هیرسا که رفت دراز کشیدم وبه فکر فرو رفتم
هیرسا مطمئنم عاشقم نبود یه حس وابستگی داشت باید عاشق خودم می کردمش که این خیلی سخت بود چون هیرسا انقدر داشت که بود نبود من براش انقدر ها هم اهمیت نداشته باشه وریسک نکنه
تو رو عاشق می کنم ولی وقت کم دارم پسر مو طلایی
شیلان:
موهای بلندمو دستی کشیدم وآماده خواب بودم در باز شد دیدم هیرساست رفتم زیرلحاف اومد لبه ای تخت نشست وگفت : امشب تو هم ساکت بودی
- سکوت تو باعث شد ساکت باشم
هیرسا : شیلان یه سوال بپرسم راستشو میگی ؟؟؟
- چی ؟؟!!!!!!
هیرسا : تو از من ناراحتی بخاطر بچگیامون
- نه
هیرسا : من این طوری فکر نمی کنم گاهی وقت ها اونجوری میشی انگار هنوزم تو جلد بچگیاتی
- اشتباه نمی کنی
هیرسا : منم دارم سوال می کنم ...بچگی کردیم گذشته دیگه منم یجورایی گذاشتم جبران کنی وسکوت کردم
- چه جبرانی
هیرسا: شیلان بی خیال گذشته بشیم می خوام فراموش کنیم منم یکم وقت می خوام ...
- وقت برای چی ؟!
هیرسا : واسه اینکه مال همدیگه بشیم
- تو می دونی احساس من چیه ؟!
هیرسا: اره می دونم به من احساس داری
لبخند زدم از اونی که فکرشم می کردم آسون تر بود هیرسا به من علاقه داشت
- منم وقت نیاز دارم وترجیح میدم کسی ندونه اینجوری برای هردوتامون بهتره به یه زمان خاص نیاز داریم که ببینیم می تونیم همدیگرو دوست داشته باشیم یا نه
هیرسا: چرا ندونن شیلان
- چون من آمادگیشو ندارم حرف در موردش آسونه ولی موقع عمل دچار تردید میشم
هیرسا: پس بازم منتظر بمونم
- مگه قبلا منتظرمن بودی
تو چشام نگاه کرد وبلند شد وگفت : میرم بخوابم
- اینجا نمی مونی
هیرسا : فکر کنم درست نباشه
هیرسا که رفت دراز کشیدم وبه فکر فرو رفتم
هیرسا مطمئنم عاشقم نبود یه حس وابستگی داشت باید عاشق خودم می کردمش که این خیلی سخت بود چون هیرسا انقدر داشت که بود نبود من براش انقدر ها هم اهمیت نداشته باشه وریسک نکنه
تو رو عاشق می کنم ولی وقت کم دارم پسر مو طلایی
۸.۹k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.