قسمت پنجم

قسمت پنجم
پرسیدم چی؟؟؟؟
+فضیه برای من کاملا روشن است من فکر میکنم تو همان همسر مورد نظر من هستی،فقط مانده چهره ات.....
نفس توی سینه ام حبس شد.....
انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند....
ادامه داد...
تو حتما قیافه من را دیده ای،اما من......
پریدم وسط،حرفش ....
از در ک وارد شدید شاید یک لحظه شما را دیده باشم اما نه انطور ک شما فکر میکنید.....
+باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم ....
دست و پایم را گم کرده بودم....
تنم خیس عرق بود....
و قلبم تند تر از همیشه میزد....
حق ک داشت.....
ولی من نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم....
+اگر رویت نمیشود ،کاری ک میگویم بکن،؛چشم هایت را ببیند و رو کن ب من.....
خیره ب دیوار مانده بودم....
دست هایم را ب هم فشردم ....
انگشت هایم یخ کرده بودند....
چشم هایم را بستم و به طرفش چرخیدم.......
چند ثانیه ای گذشت....
گفت
خب کافی است......

@ta_abad_zende
دیدگاه ها (۱)

قسمت هفتمحرف ها شروع شد ایوب خودش را معرفی کرد کمی از انچه ب...

قسمت هشتموقتی مهمانها رفتندهنوز لباسهای ایوب خیس بود....و او...

قسمت ششمدعای کمیلمان باید زودتر تمام میشدبا شهیده و زهرا برگ...

قسمت چهارمگفتم... اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان ب...

the end of time after him part 52

گل وحشی منپارت ۲پدر ات: خفهههه شوووو...دختره ی هرزههه (و یه ...

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط