هاناکی
«هاناکی»
«پارت۳۷»
ات می خواست حرف بزنه که تهیونگ ات و براید استایل بغل کرد و به سمت ماشین حرکت کرد این حرکت تهیونگ باعث شد که ات سکوت کنه
م/ت: وای چه کیوت
تهیونگ: اوما
م/ت: ببخشید
ات: اوما شما با ما میاین؟
م/ت: نه تاکسی گرفتم داره میاد
تهیونگ: اوما چرا همچین کاری کردی
م/ت: چون میدونم خیلی حرفا دارین که به هم بزنین
تهیونگ: پس ما میریم
ات: تهیونگ....
م/ت: به سلامت
تهیونگ ات توی ماشین گذاشت و خودشم پشت فرمون نشست سکوت سنگینی بینشون حاکم بود که یهو ات یه سوالی براش پیش اومد
ات: تهیونگ
تهیونگ: بله
ات: من هنوز باورم نمیشه تو و لیا خواهر برادر ناتنی هستین
تهیونگ: از کی شنیدی
ات: خب.....
فلش بک به قبل ازدواج تهیونگ و ات
ات: لیا مامانت کجاست ندیدمش
لیا بغضی توی گلوش جمع شد میخواست حف بزنه که زد زیر گریه
ات: لیا....لیا چی شده؟
ات لیا رو برد یه جای خلوت تا کسی نبینتش
ات: لیا چی شد یهو
لیا: ما...د..رم
ات: چی شده
لیا: من اون موقع 7 سالم بود مادرم به خاطر یکی از عملیات های پدرم کشته شد اون برای اینکه پدرم زخمی نشه کشته شد وقتی که پدرم نزدیک بود تیر بخوره مادرم اومد جلوش و به جای اون تیر خورد و من ار اون موقع دلم براش تنگ میشه
ات: یعنی پدرت دو بار ازدواج کرده
زمان حال
تهیونگ: حدشو میزدم
ات:خب لیا راست میگفت؟
تهیونگ: لیا حقیقت و نمیدونه
ات: چی؟
تهیونگ: الان نمیتونم توضیح بدم
ات روش و از تهیونگ برگردوند و گفت
ات: همین بود عشقت به من
تهیونگ: بیا قهر نکن
ات خوشحال شد و دوباره به تهیونگ نگاه کرد
ات: زود باش بگو
تهیونگ: پدرم اینکارو کرد که لیا مثل سگ ازش دستور بگیره و به کسی وابسته نباشه تا هر کاری دلش میخواد با لیا بکنه
ات: وایسا..... مغزم نمیکشه
تهیونگ: میخواست همین کارو برای منم بکنه ولی نتونست
ات: یعنی الان پدر من میشه سایکو و پدر تو روانی
تهیونگ خندید و به ات نگاه کرد
ات هم که فهمید چی گفته با قیافه خجالت زده به تهیونگ نگاه کرد
ات: عه وا ...... از دهنم در رفت ناراحت که نشدی
تهیونگ: نه چون حقیقت و گفتی
ات: خوبه
تهیونگ: رسیدیم
ات: به این زودی
تهیونگ: اره چون همش داشتی ور میزدی
ات: یاااا کیم تهیونگ
تهیونگ: اینجا رشته بیا بریم داخل دعوا کنیم
ات: باشه
تهیونگ......چقدر ساده گول میخوره.....کیوت
ا_____________________________________ا
بچه ها من به دلایلی این پارت رو نصفه تو
روبیکا دیروز گذاشتم چون گوشی نداشتم
با کامپیوتر توی روبیکا گذاشتم 💜
ا_____________________________________ا
«پارت۳۷»
ات می خواست حرف بزنه که تهیونگ ات و براید استایل بغل کرد و به سمت ماشین حرکت کرد این حرکت تهیونگ باعث شد که ات سکوت کنه
م/ت: وای چه کیوت
تهیونگ: اوما
م/ت: ببخشید
ات: اوما شما با ما میاین؟
م/ت: نه تاکسی گرفتم داره میاد
تهیونگ: اوما چرا همچین کاری کردی
م/ت: چون میدونم خیلی حرفا دارین که به هم بزنین
تهیونگ: پس ما میریم
ات: تهیونگ....
م/ت: به سلامت
تهیونگ ات توی ماشین گذاشت و خودشم پشت فرمون نشست سکوت سنگینی بینشون حاکم بود که یهو ات یه سوالی براش پیش اومد
ات: تهیونگ
تهیونگ: بله
ات: من هنوز باورم نمیشه تو و لیا خواهر برادر ناتنی هستین
تهیونگ: از کی شنیدی
ات: خب.....
فلش بک به قبل ازدواج تهیونگ و ات
ات: لیا مامانت کجاست ندیدمش
لیا بغضی توی گلوش جمع شد میخواست حف بزنه که زد زیر گریه
ات: لیا....لیا چی شده؟
ات لیا رو برد یه جای خلوت تا کسی نبینتش
ات: لیا چی شد یهو
لیا: ما...د..رم
ات: چی شده
لیا: من اون موقع 7 سالم بود مادرم به خاطر یکی از عملیات های پدرم کشته شد اون برای اینکه پدرم زخمی نشه کشته شد وقتی که پدرم نزدیک بود تیر بخوره مادرم اومد جلوش و به جای اون تیر خورد و من ار اون موقع دلم براش تنگ میشه
ات: یعنی پدرت دو بار ازدواج کرده
زمان حال
تهیونگ: حدشو میزدم
ات:خب لیا راست میگفت؟
تهیونگ: لیا حقیقت و نمیدونه
ات: چی؟
تهیونگ: الان نمیتونم توضیح بدم
ات روش و از تهیونگ برگردوند و گفت
ات: همین بود عشقت به من
تهیونگ: بیا قهر نکن
ات خوشحال شد و دوباره به تهیونگ نگاه کرد
ات: زود باش بگو
تهیونگ: پدرم اینکارو کرد که لیا مثل سگ ازش دستور بگیره و به کسی وابسته نباشه تا هر کاری دلش میخواد با لیا بکنه
ات: وایسا..... مغزم نمیکشه
تهیونگ: میخواست همین کارو برای منم بکنه ولی نتونست
ات: یعنی الان پدر من میشه سایکو و پدر تو روانی
تهیونگ خندید و به ات نگاه کرد
ات هم که فهمید چی گفته با قیافه خجالت زده به تهیونگ نگاه کرد
ات: عه وا ...... از دهنم در رفت ناراحت که نشدی
تهیونگ: نه چون حقیقت و گفتی
ات: خوبه
تهیونگ: رسیدیم
ات: به این زودی
تهیونگ: اره چون همش داشتی ور میزدی
ات: یاااا کیم تهیونگ
تهیونگ: اینجا رشته بیا بریم داخل دعوا کنیم
ات: باشه
تهیونگ......چقدر ساده گول میخوره.....کیوت
ا_____________________________________ا
بچه ها من به دلایلی این پارت رو نصفه تو
روبیکا دیروز گذاشتم چون گوشی نداشتم
با کامپیوتر توی روبیکا گذاشتم 💜
ا_____________________________________ا
- ۵.۶k
- ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط