هاناکی
«هاناکی»
««پارت۳۹»
صبح شده بود ات و تهیونگ توی بغل هم خوابیده بودند که تهیونگ بیدار شد به صورت خواب ات بود که ات هم چشماشو باز کرداز خجالت سرشو زیر پتو برد تهیونگ سعی کرد با دستاش پتو رو از روی صورت ات برداره و با لحن محبت آمیزی گفت
تهیونگ: صورتتو نشونم بده
ات: نه
تهیونگ: اخه چرا؟
ات: نمیدونم شاید چون خجالت میکشم
تهیونگ: دیشب که خجالت نمیکشیدی
ات پتو رو از روی صورتش آورد پایین و رو به تهیونگ گفت
ات: دیشب همه چی اتفاقی بود
تهیونگ: کجاش
ات: ول کن حالا هم برو بیرون تا من لباس بپوشم
تهیونگ: چرا برم من دیشب.......
عطر نذاشت تهیونگ حرفشو کامل کنه و با صدای بلند گفت
ات: گمشو بیرون
تهیونگ از شوخی کردن با ات لذت میبرد ولی از طرفی هم خیلی اونو دوست داشت
تهیونگ رفت توی اتاقش و یه لباس بهتر پوشید رفت توی آشپزخونه مشغول غذا درست کردن شد یادش افتاد کئت کیمچی و گیم پاپ دوست داره پس مشغول شد که درستش کنه غذا رو روی چید رفت حمام و یه دوش سریع گرفت شت موهاشو با حوله خشک میکرد و به سمت آشپزخانه میرفت که دید ات سر میز نشسته و داره گریه میکنه
تهیونگ:چی شده ات حالت بده؟ دلت درد میکنه؟
ات: فقط اون نیست
تهیونگ: پس چی به غیر از دل درد دیگه چیه؟ا
ات: دل درد خیلی اذیتم نمیکنه
تهیونگ: پس چرا خانم کوچولوم گریه میکنه؟
ات: یادم نمیاد آخرین بار کی اینجوری باهام مهربون رفتار کرده
تهیونگ: اینکه ناراحتی نداره
ات: میدونی من کیمچیو گیم پاپ خیلی دوست دارم اما خیلی از مدتی که کسی با علاقه و بدون اینکه من بهش بگم اونو برای من درست نکرده ولی تو دوباره اونو زنده کردی
وقتی اینو گفت اشک از چشماش سرازیر شد
تهیونگ ات و بغل کرد و با ضربههای آروم به پشت کمرش اونو آروم کرد وقتی آروم شد رفت از توی کمدش روغن برداشت و ات و روی مبل گذاشت از پشت بغلش کرد پیراهنشو بالا زد و شکمشو ماساژ داد
تهیونگ: بهتر شد؟
ات: اهوم
تهیونگ: خوب
ات: تهیونگ
تهیونگ: هوم
ات: من خیلی خوشبختم که با تو اشنا شدن
تهیونگ: منم
ات: تهیونگ از تیم خبری نیست؟
تهیونگ: میخواستم بهت بگم
ات: چیو
تهیونگ: تمام افراد به محل هایی که بهشون گفته شده رفتن و مستقر شدن
ات: خوبه حالا وقت گام بعدیه
تهیونگ: گام بعدی چیه
ات: مدارک
تهیونگ: مدارک؟
ات: مادرم به خاطر مدارکی که علیه پدرم جمع کرده بود کشته شد باید اونا رو پیدا کنم
««پارت۳۹»
صبح شده بود ات و تهیونگ توی بغل هم خوابیده بودند که تهیونگ بیدار شد به صورت خواب ات بود که ات هم چشماشو باز کرداز خجالت سرشو زیر پتو برد تهیونگ سعی کرد با دستاش پتو رو از روی صورت ات برداره و با لحن محبت آمیزی گفت
تهیونگ: صورتتو نشونم بده
ات: نه
تهیونگ: اخه چرا؟
ات: نمیدونم شاید چون خجالت میکشم
تهیونگ: دیشب که خجالت نمیکشیدی
ات پتو رو از روی صورتش آورد پایین و رو به تهیونگ گفت
ات: دیشب همه چی اتفاقی بود
تهیونگ: کجاش
ات: ول کن حالا هم برو بیرون تا من لباس بپوشم
تهیونگ: چرا برم من دیشب.......
عطر نذاشت تهیونگ حرفشو کامل کنه و با صدای بلند گفت
ات: گمشو بیرون
تهیونگ از شوخی کردن با ات لذت میبرد ولی از طرفی هم خیلی اونو دوست داشت
تهیونگ رفت توی اتاقش و یه لباس بهتر پوشید رفت توی آشپزخونه مشغول غذا درست کردن شد یادش افتاد کئت کیمچی و گیم پاپ دوست داره پس مشغول شد که درستش کنه غذا رو روی چید رفت حمام و یه دوش سریع گرفت شت موهاشو با حوله خشک میکرد و به سمت آشپزخانه میرفت که دید ات سر میز نشسته و داره گریه میکنه
تهیونگ:چی شده ات حالت بده؟ دلت درد میکنه؟
ات: فقط اون نیست
تهیونگ: پس چی به غیر از دل درد دیگه چیه؟ا
ات: دل درد خیلی اذیتم نمیکنه
تهیونگ: پس چرا خانم کوچولوم گریه میکنه؟
ات: یادم نمیاد آخرین بار کی اینجوری باهام مهربون رفتار کرده
تهیونگ: اینکه ناراحتی نداره
ات: میدونی من کیمچیو گیم پاپ خیلی دوست دارم اما خیلی از مدتی که کسی با علاقه و بدون اینکه من بهش بگم اونو برای من درست نکرده ولی تو دوباره اونو زنده کردی
وقتی اینو گفت اشک از چشماش سرازیر شد
تهیونگ ات و بغل کرد و با ضربههای آروم به پشت کمرش اونو آروم کرد وقتی آروم شد رفت از توی کمدش روغن برداشت و ات و روی مبل گذاشت از پشت بغلش کرد پیراهنشو بالا زد و شکمشو ماساژ داد
تهیونگ: بهتر شد؟
ات: اهوم
تهیونگ: خوب
ات: تهیونگ
تهیونگ: هوم
ات: من خیلی خوشبختم که با تو اشنا شدن
تهیونگ: منم
ات: تهیونگ از تیم خبری نیست؟
تهیونگ: میخواستم بهت بگم
ات: چیو
تهیونگ: تمام افراد به محل هایی که بهشون گفته شده رفتن و مستقر شدن
ات: خوبه حالا وقت گام بعدیه
تهیونگ: گام بعدی چیه
ات: مدارک
تهیونگ: مدارک؟
ات: مادرم به خاطر مدارکی که علیه پدرم جمع کرده بود کشته شد باید اونا رو پیدا کنم
- ۳.۱k
- ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط