اشتباهخوبمن

#اشتباه_خوب_من
#پارت_۱۴

روزها همینجوری می‌گذشت

________________________۳ ماه بعد

دفترم و بستم و خواستم پاشم که سمیرا بدو بدو اومد کنارم

_شنیدی چیشده؟

_چیشده؟

_ارمیتا از عماد خوشش میاد

واتتتتتت

_خوب به من چه

خیلی سرد جواب دادم و وانمود کردم برام مهم نیست اما تو دلم غوغا بود

_عماد بهش گفته ازم خوشت نیاد و بعد رفته

_عه

_دیارا وانمود نکن برات مهم نیست من خیلی خوب میشناسمت

_سمیرا عماد برام مهم نیست اوکی؟

_اوف باشه

از دانشگاه زدم بیرون که دیدم عماد گوشه ای
به دیوار تکیه داده و خیلی جذاب دستش تو جیبشه و پاهاشو انداخته رو پاهاش
فکم افتاد

اما فقط به زمین خیره شده بود
بعد انگار حس کرد یکی داره نگاهش میکنه سرشو بلند کرد و من و دید و من رومو برگردوندم و خیلی سرد رد شدم‌رفتم
دیدگاه ها (۸)

#اشتباه_خوب_من#پارت_۱۵صبح زود با خستگی و اجبار بیدار شدم و ب...

#اشتباه_خوب_من#پارت_۱۶بعد از تموم شدن درس و بیرون رفتن استاد...

#اشتباه_خوب_من#پارت_۱۳رفتم خونه و یه دوش ۵ دقیقه ای گرفتم که...

#اشتباه_خوب_من#پارت_۱۲از رفتار و حرف عماد تو تعجب بودم که اس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط