🕸ℐ𝓉 𝓌𝒶𝓈 𝓂𝒴 ℘ℓℯ𝒶𝓈𝓊𝓇ℯ 𝓊𝓃𝓉𝒾ℓ 𝓃ℴ𝓌❤️🩹
🕸ℐ𝓉 𝓌𝒶𝓈 𝓂𝒴 ℘ℓℯ𝒶𝓈𝓊𝓇ℯ 𝓊𝓃𝓉𝒾ℓ 𝓃ℴ𝓌❤️🩹
ترجمه : دل خوشیه من بود تا اینکه...🎭
🅿۲۱:
ویو کوک
وای خدا خیلی خوب بود...تنب*یش کردم که دیگه با کسی غیر از من نخ*وابه...چقدر خوش مزه بود(استغفرالله🍆برادر من پاک بودم📿)
پاشدم و رفتم حم*وم...
ویو ا/ت
الان کوک پاشد و رفت حمو*م وایی خداااا خیلی دلم درد میکنه با اینکه باره اولم نیست ولی خیلی بد توم کو*بید...
زانوم رو بغ*ل کردم و داشتم گریه میکردم ولي خدایی دروغ چرا خیلی هم بدم هم نیومد...دارم چی میگم
واییییییییییی خداااا(ویو خدا: به من چه 🙄)
که یه لحظه کوک از پشت بغ*لم کرد....
کوک: بیبی چرا گریه میکنی..کجات درد میکنه!؟
ا/ت : ولم کن راحتم بزار(گریه )
پاشدم و رفتم ح*موم وقتی اومدم باز از درد گریه ام گرفت...
کوک منو باز خو*ابوند رو ت*خت و د*لم رو ماساژ داد....
یکم بهتر شدم....
ا/ت : چطور دلت اومد باهام این کارو بکنی (بغض)
کوک: همون طور که دیدی...دیگه هم به غیر از من با کس دیگه نم*یخوابی فهمیدی..
ا/ت : مگع تو چیکاره ی منی هاننن
کوک: تازه تموم شد بازم دلت میخواد به ف*اک بری....
ا/ت : غ*لط کردم باشه ولم کن دیگه....
کوک منو ب*غل کرد و گرفتیم خوابیدیم....
صبح شد😶
هانا: خب صبحونه ام رو تموم کردم...وای داره ظهر میشه چرا اینا بیدار نمیشن!!!
یونگی: ولش حتما شب خوبی داشتن😁
هانا: 😐بسه ديگه برو بیدارشون کن
ویو یونگی
رفتم سمت در رو باز کردم....دیدم ا/ت ل*خت ولی پتو روش بود تو بغ*ل کوک خو*ابیده....
یونگی: مرغ ع*شقا بيدار شید ظهر شد ديگه 😂
که دیدم ا/ت با کمی مالش چشماش تا منو دید جی*غش رفت هوا...
یونگی: یاابلفضل چته کی مرده هاااا
کوک: درددد گم*شو برو بیرون نمیبینی ل*ختیم 😠🤬
سریع رفتم بیرون پیش هانا...
کوک: وایی از دست اين بچه...ا/ت بلند شو ل*باس ب*پوش راه بیوفتیم..
ا/ت : اوکی...
ادامه دارد......
ترجمه : دل خوشیه من بود تا اینکه...🎭
🅿۲۱:
ویو کوک
وای خدا خیلی خوب بود...تنب*یش کردم که دیگه با کسی غیر از من نخ*وابه...چقدر خوش مزه بود(استغفرالله🍆برادر من پاک بودم📿)
پاشدم و رفتم حم*وم...
ویو ا/ت
الان کوک پاشد و رفت حمو*م وایی خداااا خیلی دلم درد میکنه با اینکه باره اولم نیست ولی خیلی بد توم کو*بید...
زانوم رو بغ*ل کردم و داشتم گریه میکردم ولي خدایی دروغ چرا خیلی هم بدم هم نیومد...دارم چی میگم
واییییییییییی خداااا(ویو خدا: به من چه 🙄)
که یه لحظه کوک از پشت بغ*لم کرد....
کوک: بیبی چرا گریه میکنی..کجات درد میکنه!؟
ا/ت : ولم کن راحتم بزار(گریه )
پاشدم و رفتم ح*موم وقتی اومدم باز از درد گریه ام گرفت...
کوک منو باز خو*ابوند رو ت*خت و د*لم رو ماساژ داد....
یکم بهتر شدم....
ا/ت : چطور دلت اومد باهام این کارو بکنی (بغض)
کوک: همون طور که دیدی...دیگه هم به غیر از من با کس دیگه نم*یخوابی فهمیدی..
ا/ت : مگع تو چیکاره ی منی هاننن
کوک: تازه تموم شد بازم دلت میخواد به ف*اک بری....
ا/ت : غ*لط کردم باشه ولم کن دیگه....
کوک منو ب*غل کرد و گرفتیم خوابیدیم....
صبح شد😶
هانا: خب صبحونه ام رو تموم کردم...وای داره ظهر میشه چرا اینا بیدار نمیشن!!!
یونگی: ولش حتما شب خوبی داشتن😁
هانا: 😐بسه ديگه برو بیدارشون کن
ویو یونگی
رفتم سمت در رو باز کردم....دیدم ا/ت ل*خت ولی پتو روش بود تو بغ*ل کوک خو*ابیده....
یونگی: مرغ ع*شقا بيدار شید ظهر شد ديگه 😂
که دیدم ا/ت با کمی مالش چشماش تا منو دید جی*غش رفت هوا...
یونگی: یاابلفضل چته کی مرده هاااا
کوک: درددد گم*شو برو بیرون نمیبینی ل*ختیم 😠🤬
سریع رفتم بیرون پیش هانا...
کوک: وایی از دست اين بچه...ا/ت بلند شو ل*باس ب*پوش راه بیوفتیم..
ا/ت : اوکی...
ادامه دارد......
۱۱.۲k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.