فن فیک
درخواستی: seffner@
«بابات و برای اونا توی بونتن کار میکرد، یه روز بابات یکم از پولای بونتن رو برداشت و زد به چاک و ایزانا و مایکی بعد از دو روز پیداش کردن»
مایکی: هوی مردک عوضی فکر کردی خیلی زرنگی؟ از همون روز اولی که شروع به کار توی بونتن کردی بهت گفتیم که حکم خیانت مرگه، دوست داری چطوری بمیری؟
«ایزانا اسلحه رو روی سر بابات گذاشت»
ایزانا: یا پول هارو بهمون برمیگردونی یا میمیری
بابات: ا-اما من خرجشون کردم قـ-قربان
ایزانا: پس میمیری...
بابات: لـ-ـطفا صبر کنین، یه پیشنهاد براتون دارم
«ایزانا و مایکی بهم یه نگاهی کردن و ایزانا یکم اسلحه اش رو از سر بابات دور کرد»
مایکی: بنال مردک
بابات: من یه دختر دارم، ازتون میخوام در ازای بدهکاری ام اونو قبول کنین اسمش ا/ت است
«مایکی و ایزانا یه نگاهی بهم کردن و پوزخند زدن»
ایزانا: قبوله مردک، تا سه روز دیگه امادش کن، میایم دنبالش، فهمیدی؟ بعدشم نه ما تورو میشناسیم و نه تو مارو، گرفتی؟
بابات: بله بلع، ممنونم، ممنونم
«ایزانا و مایکی رفتن داخل ماشین و راننده به سمت عمارتشون رانندگی میکرد»
ایزانا: بلاخره ا/ت مال من میشه، ملکه مال پادشاهش
مایکی: هوی ایزانا، ببند دهنتو، ا/ت مال منه
ایزانا: هه، فکر کردی
مایکی: حالا خواهیم دید که کی فکر کرده
ایزانا: من راجبش تحقیق کردم و یه عالمه وقت از روی پشت بوم همسایشون وقتی خواب بود دیدش زدم
مایکی: خب منم که کنار تو بودم الدنگ
ایزانا: فکر کنم یه معشوقه ی شریکی داریم
مایکی: تا الان با تو مثلث عشقی نساخته بودم که اونم ساختم
«همون تایم بابای ا/ت»
بابات: عالیه، اون چه پیشناهدی بود که من دادم؟؟ حالا باید دختر پاره ی تنم رو بدم به دوتا مافیای وحشی، خدایا مواظبش باش
*زنگ در خونه رو زد*
«مامان ا/ت درو باز کرد»
مامانت: خوش اومدی
«همه نشستن سر میز شام»
ا/ت: خوش اومدی بابایی
بابات: وسایلت رو جمع کن ا/ت *سرش از خجالت پایین بود*
ا/ت:.....
☆پایان پارت ۱☆
ادمین: سلیوم، امیدوارم خوشتون اومده باشه و دستم خرد شد، شرط پارت بعد سه لایک هست
«بابات و برای اونا توی بونتن کار میکرد، یه روز بابات یکم از پولای بونتن رو برداشت و زد به چاک و ایزانا و مایکی بعد از دو روز پیداش کردن»
مایکی: هوی مردک عوضی فکر کردی خیلی زرنگی؟ از همون روز اولی که شروع به کار توی بونتن کردی بهت گفتیم که حکم خیانت مرگه، دوست داری چطوری بمیری؟
«ایزانا اسلحه رو روی سر بابات گذاشت»
ایزانا: یا پول هارو بهمون برمیگردونی یا میمیری
بابات: ا-اما من خرجشون کردم قـ-قربان
ایزانا: پس میمیری...
بابات: لـ-ـطفا صبر کنین، یه پیشنهاد براتون دارم
«ایزانا و مایکی بهم یه نگاهی کردن و ایزانا یکم اسلحه اش رو از سر بابات دور کرد»
مایکی: بنال مردک
بابات: من یه دختر دارم، ازتون میخوام در ازای بدهکاری ام اونو قبول کنین اسمش ا/ت است
«مایکی و ایزانا یه نگاهی بهم کردن و پوزخند زدن»
ایزانا: قبوله مردک، تا سه روز دیگه امادش کن، میایم دنبالش، فهمیدی؟ بعدشم نه ما تورو میشناسیم و نه تو مارو، گرفتی؟
بابات: بله بلع، ممنونم، ممنونم
«ایزانا و مایکی رفتن داخل ماشین و راننده به سمت عمارتشون رانندگی میکرد»
ایزانا: بلاخره ا/ت مال من میشه، ملکه مال پادشاهش
مایکی: هوی ایزانا، ببند دهنتو، ا/ت مال منه
ایزانا: هه، فکر کردی
مایکی: حالا خواهیم دید که کی فکر کرده
ایزانا: من راجبش تحقیق کردم و یه عالمه وقت از روی پشت بوم همسایشون وقتی خواب بود دیدش زدم
مایکی: خب منم که کنار تو بودم الدنگ
ایزانا: فکر کنم یه معشوقه ی شریکی داریم
مایکی: تا الان با تو مثلث عشقی نساخته بودم که اونم ساختم
«همون تایم بابای ا/ت»
بابات: عالیه، اون چه پیشناهدی بود که من دادم؟؟ حالا باید دختر پاره ی تنم رو بدم به دوتا مافیای وحشی، خدایا مواظبش باش
*زنگ در خونه رو زد*
«مامان ا/ت درو باز کرد»
مامانت: خوش اومدی
«همه نشستن سر میز شام»
ا/ت: خوش اومدی بابایی
بابات: وسایلت رو جمع کن ا/ت *سرش از خجالت پایین بود*
ا/ت:.....
☆پایان پارت ۱☆
ادمین: سلیوم، امیدوارم خوشتون اومده باشه و دستم خرد شد، شرط پارت بعد سه لایک هست
۹.۲k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.