@tavakolihelma727
درخواستی گوجو-ساما
موضوع: ازدواج اجباری
«ا/ت و گوجو به اجبار مقام های بالایی به اجبار ازدواج کردن چون هردو جزو قوی ترین جادوگرای جوجوتسو بودن»
(صبح ا/ت بلند شده بود و داشت ناهار درست میکرد و تکه مرغی به سگش داد و سر سگش و ناز کرد)
ا/ت: اوخی ناز من کیه؟ خوشگل پسر من کیه؟ کوچولو مَچولو
&گوجو اومد دم اشپزخونه و به اُپن تکیه داد&
گوجو: منم مرغ میخوام، به منم بده ا/تی
"ا/ت حالتش سرد شد"
ا/ت: میتونی خودت بیا برداری و بخوری
گوجو: بیخیال شو دیگه ا/ت تا کی میخوای به این رفتارات ادامه بدی؟
*ا/ت یکم تن صداشو برد بالا*
ا/ت: چیه؟؟ نکنه میخوای این ازدواج اجباری عادت کنم؟؟ فکر کردی من با عشق ازدواج کردمممم؟؟؟ منم دلم میخواست مثل بقیه ی هم سن و سالم نووجونی کنم، اما چیشد؟ سر از خونه زندگی در اوردم، منم دلم میخواست خوشی های نووجونی رو تجربه کنم، چیه؟ نکنه بعدشم بچه میخوای و میخوای تا اخر عمر کنار هم بپوسیم؟؟؟؟
&گوجو لحنش ملایم بود و رفت ا/ت رو بغل کرد&
#ادمین#: اقا دقت کنین تفاوت قدی ا/ت و گوجو خیلی زیاده، بعدشم صد درصد زور گوجو از ا/ت بیشترع#
'ا/ت هی دست و پا زد'
ا/ت: هوی ولم کننن
گوجو محکم تر ا/ت رو بغل کرد
گوجو: کی گفته من بدون رضایت تو بچه میخوام؟ یا کی گفته الان نمیتونی نووجونی کنی؟ من و تو باهم زندگیمونو میچرخونیم، پس دیگه غر غر نکن پیرزن، الانم برو یکم استراحت کن، ناهار بامن «ادمین:خدا به خیر بگذرونه»
~ا/ت رفت رو مبل نشست و گوجو ناهارو اماده کرد و میزو چید و با ا/ت باهم نشستن ناهار خوردن~
من میزو و جمع میکنم و ظرفا رو میشورم٪باهم گفتن٪
ا/ت: هوف، انگار چاره ای نیست بیا باهم انجامش بدیم
•ا/ت و گوجو اشپزخونه رو با سفره جمع کردن و ا/ت رفت تو اتاقش تا کتاب بخونه•
& اتاقاشون جداست&
/گوجو مثل گا.... اهم ببخشید مثل یک انسانی که بلد نیست در بزنه میره داخل اتاق ا/ت و کنار ا/ت رو تخت دراز میکشه و سرش رو روی شکم ا/ت میذاره/
گوجو: میشع بهم اهمیت بدی؟
"ا/ت لبخندی زد و کتابشو گذاشت کنار و آروم موهای گوجو رو نوازش کرد"
~و به خوبی و خوشی و دیوانگی زندگی کردند~
☆پایان ☆
ادمین: جان امواتتون لایک و کامنت کنین، استخون دستم ترک خورد🦴💔
موضوع: ازدواج اجباری
«ا/ت و گوجو به اجبار مقام های بالایی به اجبار ازدواج کردن چون هردو جزو قوی ترین جادوگرای جوجوتسو بودن»
(صبح ا/ت بلند شده بود و داشت ناهار درست میکرد و تکه مرغی به سگش داد و سر سگش و ناز کرد)
ا/ت: اوخی ناز من کیه؟ خوشگل پسر من کیه؟ کوچولو مَچولو
&گوجو اومد دم اشپزخونه و به اُپن تکیه داد&
گوجو: منم مرغ میخوام، به منم بده ا/تی
"ا/ت حالتش سرد شد"
ا/ت: میتونی خودت بیا برداری و بخوری
گوجو: بیخیال شو دیگه ا/ت تا کی میخوای به این رفتارات ادامه بدی؟
*ا/ت یکم تن صداشو برد بالا*
ا/ت: چیه؟؟ نکنه میخوای این ازدواج اجباری عادت کنم؟؟ فکر کردی من با عشق ازدواج کردمممم؟؟؟ منم دلم میخواست مثل بقیه ی هم سن و سالم نووجونی کنم، اما چیشد؟ سر از خونه زندگی در اوردم، منم دلم میخواست خوشی های نووجونی رو تجربه کنم، چیه؟ نکنه بعدشم بچه میخوای و میخوای تا اخر عمر کنار هم بپوسیم؟؟؟؟
&گوجو لحنش ملایم بود و رفت ا/ت رو بغل کرد&
#ادمین#: اقا دقت کنین تفاوت قدی ا/ت و گوجو خیلی زیاده، بعدشم صد درصد زور گوجو از ا/ت بیشترع#
'ا/ت هی دست و پا زد'
ا/ت: هوی ولم کننن
گوجو محکم تر ا/ت رو بغل کرد
گوجو: کی گفته من بدون رضایت تو بچه میخوام؟ یا کی گفته الان نمیتونی نووجونی کنی؟ من و تو باهم زندگیمونو میچرخونیم، پس دیگه غر غر نکن پیرزن، الانم برو یکم استراحت کن، ناهار بامن «ادمین:خدا به خیر بگذرونه»
~ا/ت رفت رو مبل نشست و گوجو ناهارو اماده کرد و میزو چید و با ا/ت باهم نشستن ناهار خوردن~
من میزو و جمع میکنم و ظرفا رو میشورم٪باهم گفتن٪
ا/ت: هوف، انگار چاره ای نیست بیا باهم انجامش بدیم
•ا/ت و گوجو اشپزخونه رو با سفره جمع کردن و ا/ت رفت تو اتاقش تا کتاب بخونه•
& اتاقاشون جداست&
/گوجو مثل گا.... اهم ببخشید مثل یک انسانی که بلد نیست در بزنه میره داخل اتاق ا/ت و کنار ا/ت رو تخت دراز میکشه و سرش رو روی شکم ا/ت میذاره/
گوجو: میشع بهم اهمیت بدی؟
"ا/ت لبخندی زد و کتابشو گذاشت کنار و آروم موهای گوجو رو نوازش کرد"
~و به خوبی و خوشی و دیوانگی زندگی کردند~
☆پایان ☆
ادمین: جان امواتتون لایک و کامنت کنین، استخون دستم ترک خورد🦴💔
۸.۰k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.