ویو مارلین
---
ویو مارلین
برای چند ثانیه فکر کردم قلبم دیگه نمیزنه. سایه پشت پنجره تکون نخورد. فقط ایستاده بود… و به من خیره شده بود. نور ضعیف آسمون که از لابهلای پرده رد میشد، خطوط شونهها و قد بلندش رو نشون میداد.
نفسهای تندم توی سکوت اتاق مثل طبل میپیچید. سایه، سرش رو کمی خم کرد… انگار داشت لبخند میزد. بعد با حرکت آهسته، دستش رو روی شیشه گذاشت. صدای کشیده شدن انگشتهاش روی شیشه مثل ناخن روی فلز، مو به تنم سیخ کرد.
خواستم عقب برم که ناگهان گوشیم دوباره ویبره رفت.
> شماره ناشناس: "نترس… فقط اومدم ببرمت."
زانوهام سست شد. قبل از اینکه حتی فکری کنم، سایه حرکت کرد. شنیدم که صدای قفل پنجره بهآرومی باز شد. بوی سرد شب با نسیمی که از لای شیشه اومد، به صورتم خورد.
صداش درست کنار گوشم پیچید… آرام، اما پر از تهدید:
– کوچولوی چشمسبز… دیر کردی.
---
ویو مارلین
برای چند ثانیه فکر کردم قلبم دیگه نمیزنه. سایه پشت پنجره تکون نخورد. فقط ایستاده بود… و به من خیره شده بود. نور ضعیف آسمون که از لابهلای پرده رد میشد، خطوط شونهها و قد بلندش رو نشون میداد.
نفسهای تندم توی سکوت اتاق مثل طبل میپیچید. سایه، سرش رو کمی خم کرد… انگار داشت لبخند میزد. بعد با حرکت آهسته، دستش رو روی شیشه گذاشت. صدای کشیده شدن انگشتهاش روی شیشه مثل ناخن روی فلز، مو به تنم سیخ کرد.
خواستم عقب برم که ناگهان گوشیم دوباره ویبره رفت.
> شماره ناشناس: "نترس… فقط اومدم ببرمت."
زانوهام سست شد. قبل از اینکه حتی فکری کنم، سایه حرکت کرد. شنیدم که صدای قفل پنجره بهآرومی باز شد. بوی سرد شب با نسیمی که از لای شیشه اومد، به صورتم خورد.
صداش درست کنار گوشم پیچید… آرام، اما پر از تهدید:
– کوچولوی چشمسبز… دیر کردی.
---
- ۱.۴k
- ۲۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط