ویو مارلین

---

ویو مارلین

پنجره با صدای آرامی کامل باز شد و هوای سرد شب مثل دستی نامرئی به داخل خزید. سایه، با همان آرامش وحشتناک، یک پا را داخل گذاشت. نور کم‌رمق ماه روی بخشی از صورتش افتاد… و دیگر شک نکردم. کیم تهیونگ.

چاقو را محکم‌تر توی مشت فشردم. می‌خواستم جیغ بزنم، ولی گلوم خشک شده بود. نگاهش از سر تا پایم لغزید، بعد با قدم‌های بی‌صدا جلو آمد. هر قدمش، تپش قلبم را دو برابر می‌کرد.

– ازت خواستم فرار نکنی… ولی انگار حرف گوش نمی‌دی.

صدایش آرام و نرم بود، ولی پشت هر کلمه‌اش یک تهدید سنگین حس می‌شد. به تخت رسید و دستش را دراز کرد. ناخودآگاه عقب رفتم، ولی برخورد ساق پایم به لبه تخت باعث شد تعادلم رو از دست بدم و بیفتم.

در یک لحظه، بالای سرم ایستاد. بوی عطر سرد و تلخش با هوای شب مخلوط شده بود. چاقو را بلند کردم، ولی سریع مچم را گرفت. فشار انگشتانش مثل گیره‌ی آهنی بود.

– اینو دیگه لازم نداری، کوچولو.

چاقو را از دستم بیرون کشید و پرت کرد گوشه اتاق. بعد، خم شد… آن‌قدر نزدیک که صدای نفس‌هایش را حس می‌کردم.

– وقتشه بریم.

قبل از اینکه فرصت واکنش پیدا کنم، چیزی را از جیبش بیرون آورد. یک پارچه‌ی کوچک… بوی شیرین و تندش توی هوا پخش شد. فهمیدم داروی بیهوشی است. پارچه را به دهان و بینیم نزدیک کرد. تقلا کردم، دست و پا زدم، اما بازوی دیگرش کمرم را محکم گرفته بود.

– ششش… فقط چند ثانیه…

همه‌چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد. نور ماه تار شد… صدای قلبم دور شد… و آخرین چیزی که دیدم، لبخند پیروزمندانه‌ی تهیونگ بود.


---
دیدگاه ها (۰)

---ویو مارلینصدای باد هنوز توی گوشم بود، ولی دیگه سرمای شب ح...

سلام بچه ها خوبین شبتون بخیر بچه ها اگه دوست ندارین لطفا بهم...

---ویو مارلینبرای چند ثانیه فکر کردم قلبم دیگه نمی‌زنه. سایه...

پارت نهمویو مارلینداشتم فیلم می‌دیدم و خوراکی می‌خوردم، سعی ...

" بازگشت بی نام "

شوهر دو روزه. پارت۶۳

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲Season: 𝟮 Part:𝟭𝟱 ویوی جونگ‌کوک: سالن تاریک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط