چندشاتی جونگکوک
چندشاتی جونگکوک
part 1
مثل روز های دیگه.. هوا بارونی بود و من... از دوری بچم اشک میریختم...
گناهش چی بود؟
هق... لعنت به این دنیا که بچم رو ازم گرفت...
اونبچه فقط ۱ سالش بود....
چهگناهی داشت...
همینطوری که اشک میریختم..
جونگکوک وارد اتاق شد...
^ عزیزم.. بیا حداقل شام بخور.. پوست استخون شدی خب...
با صدای گرفته و اشکزمزمه کرد.
&چی بخورم وقتی بچم پیشم نیست....؟
^ میدونم.. درکت میکنم.. منم ناراحتم... ولی این داستان بود... داستانی که خدا برای ما نوشت.. من و تو نمیتونیم تغییرش بدیم.. میتونیم؟
& نه نمیتونیم... ولی... ولی هنوز نمیتونم باور کنم.. فرشته کوچولوم همینطوری ازم گرفته شد؟
^ ات... خودتو داغون کردی دختر.... بس کن.. فکر میکنی من ناراحت نیستم؟ بخدا که منم ناراحتم.. بیا حداقل یه لقمه بخور...
& هق.. نمیخوام
^ این بچه نگرانته.. همش چهار دست و پا میاد پیشت ، نگات میکنه بعد میره...
& هق.. نمیخوام ببینمش...
^ چیمیگی ات؟ حداقل قدر اینو بدون..
& مگه من ازش بدممیاد؟ وقتی میبینمش یاد لیا میفتم
^ همینجا باش... غذارو میارم بخوری....
گفت و به سمت آشپز خونه رفت....
part 1
مثل روز های دیگه.. هوا بارونی بود و من... از دوری بچم اشک میریختم...
گناهش چی بود؟
هق... لعنت به این دنیا که بچم رو ازم گرفت...
اونبچه فقط ۱ سالش بود....
چهگناهی داشت...
همینطوری که اشک میریختم..
جونگکوک وارد اتاق شد...
^ عزیزم.. بیا حداقل شام بخور.. پوست استخون شدی خب...
با صدای گرفته و اشکزمزمه کرد.
&چی بخورم وقتی بچم پیشم نیست....؟
^ میدونم.. درکت میکنم.. منم ناراحتم... ولی این داستان بود... داستانی که خدا برای ما نوشت.. من و تو نمیتونیم تغییرش بدیم.. میتونیم؟
& نه نمیتونیم... ولی... ولی هنوز نمیتونم باور کنم.. فرشته کوچولوم همینطوری ازم گرفته شد؟
^ ات... خودتو داغون کردی دختر.... بس کن.. فکر میکنی من ناراحت نیستم؟ بخدا که منم ناراحتم.. بیا حداقل یه لقمه بخور...
& هق.. نمیخوام
^ این بچه نگرانته.. همش چهار دست و پا میاد پیشت ، نگات میکنه بعد میره...
& هق.. نمیخوام ببینمش...
^ چیمیگی ات؟ حداقل قدر اینو بدون..
& مگه من ازش بدممیاد؟ وقتی میبینمش یاد لیا میفتم
^ همینجا باش... غذارو میارم بخوری....
گفت و به سمت آشپز خونه رفت....
- ۱۳.۶k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط