پارت: یازدهم
#ددی خوناشام من
پارت: یازدهم
ویو سانا
اومدیم خونه..من یه اسکل بازیی در آوردم کوک خندید
سانا: هییی نخند خرگوش
کوک: من خرگوشم؟
سانا: بلی بلی
یهو کوک اومد دنبالم و من پا به فرار گذاشتم
سانا: یاع یاع نمیتونی منو بگیری
کوک: واقن
یهو کوک از پشتم غیب شد
سانا: واتتتت
کوک: چطوری
دیدم کوک درست پشتم وایستاده
کوک: گرفتمت
سانا: نهههه قبول نیسسس تو تقلب کردییی
کوک: عاعا دیگه گرفتمت
سانا: باشه باوا
«پرش زمانی به یه ماه بعد»
ویو سانا
تو این ماه هیچ اتفاقه خاصی نیوفتاد
فقط چند روزه هی سرگیجه و حالت تهوع میگیرم...
الان تو ماشینم..کوک داره منو میبره بیمارستان
سانا: کوک بابا بخدا هیچیم نی
کوک: عع چقد حرف میزنی بچ
سانا: کوکککک من بچه نیسممم
کوک: ولی از چشم من سه سالته
سانا: بدجنس
کوک:(خنده زیر لب)
رسیدیم بیمارستان....
اسممونو صدا زدن..رفتیم داخل..
دکتر گف دراز بکشم و اومد یچی ریخت رو شکمم...
دکی: تبریک میگم
کوک: بابت؟
دکی: همسرتون یه ماهه حاملن
سانا و کوک: چی
دکی: وای خدای من نگین که نمیدونستین(خنده)
دکی: خوبه...میتونین برین
رفتیم بیرون
کوک: ععرررر...به آرزوم رسیدمممم
سانا: هیییی دردشو من کشیدم
کوک: کمرم به فاک رف تا اونو درس کنم
سانا: برو بابا....اسکل
رفتیم و سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم
سانا: هوففف...رسیدیم به خونه ی خوشگلم
کوک: به من اینجوری نمیگی بعد داری قربون صدقه ی خونه میری
سانا: بلی
داشتم از پله ها میرفتم بالا کههه
کههه
کههه
کههههه
افتادم مردم😃
خماری
یاع یاع اینم ی پارت جدید
لایکو کامنت یادتون نره 💕🦋🧸🎀
پارت: یازدهم
ویو سانا
اومدیم خونه..من یه اسکل بازیی در آوردم کوک خندید
سانا: هییی نخند خرگوش
کوک: من خرگوشم؟
سانا: بلی بلی
یهو کوک اومد دنبالم و من پا به فرار گذاشتم
سانا: یاع یاع نمیتونی منو بگیری
کوک: واقن
یهو کوک از پشتم غیب شد
سانا: واتتتت
کوک: چطوری
دیدم کوک درست پشتم وایستاده
کوک: گرفتمت
سانا: نهههه قبول نیسسس تو تقلب کردییی
کوک: عاعا دیگه گرفتمت
سانا: باشه باوا
«پرش زمانی به یه ماه بعد»
ویو سانا
تو این ماه هیچ اتفاقه خاصی نیوفتاد
فقط چند روزه هی سرگیجه و حالت تهوع میگیرم...
الان تو ماشینم..کوک داره منو میبره بیمارستان
سانا: کوک بابا بخدا هیچیم نی
کوک: عع چقد حرف میزنی بچ
سانا: کوکککک من بچه نیسممم
کوک: ولی از چشم من سه سالته
سانا: بدجنس
کوک:(خنده زیر لب)
رسیدیم بیمارستان....
اسممونو صدا زدن..رفتیم داخل..
دکتر گف دراز بکشم و اومد یچی ریخت رو شکمم...
دکی: تبریک میگم
کوک: بابت؟
دکی: همسرتون یه ماهه حاملن
سانا و کوک: چی
دکی: وای خدای من نگین که نمیدونستین(خنده)
دکی: خوبه...میتونین برین
رفتیم بیرون
کوک: ععرررر...به آرزوم رسیدمممم
سانا: هیییی دردشو من کشیدم
کوک: کمرم به فاک رف تا اونو درس کنم
سانا: برو بابا....اسکل
رفتیم و سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم
سانا: هوففف...رسیدیم به خونه ی خوشگلم
کوک: به من اینجوری نمیگی بعد داری قربون صدقه ی خونه میری
سانا: بلی
داشتم از پله ها میرفتم بالا کههه
کههه
کههه
کههههه
افتادم مردم😃
خماری
یاع یاع اینم ی پارت جدید
لایکو کامنت یادتون نره 💕🦋🧸🎀
- ۶.۲k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط