ددی خوناشام من

#ددی خوناشام من

پارت: دهم

ویو سانا

چشمامو باز کردم..دیدم بغل کوک خابیدم...
به صورتش دقت کردم...خیلی کیوت بود...شبیه بچه های سه ساله بود
یه بوسه رو لباش گذاشتم و رفتم پایین
داشتم صبونه درس میکردم
چون حوصله نداشتم فقط نودل و دوبوکی درس کردم

کوک: صب بخیرررر بر بانوو
سانا: صب بخیر خرگوش خابالو(لبخند)
کوک: گشنمههه
سانا: برو بشین سر میز الان میارم

کوک رف منم شروع کردم به چیدن میز..
شروع کردیم به خوردن...آخرای غذا بود که من حالم بد شد

کوک: حالت خوبه(نگران)
سانا: اره...اره..چیزی نیس
کوک: یچیزی هس دیگه بلند شو لباساتو بپوش

رفتم لباسامو پوشیدم....

«پرش زمانی به بیمارستان»

اسممونو صدا زدن...رفتیم داخل
کوک رو بیرون کردن..
دکتر شروع کرد به مایعنه کردن من

دکی: آقای جئون
کوک: بله
دکی: همسرتون ضعیف شدن(فک کردی حاملس؟😂) و باید بیشتر مراقب خودشون باشن
کوک: چشم
دکی: خوبه...مراقب خودتون باشین
کوک: چشم

از تخت بلند شدم و از اتاق رفتیم بیرون

کوک: باید مراقبت باشم
سانا: عااا اوکییی

رفتیم خونه

سانا: آخیش...سلام خونه..دلت برام تنگ شده بود
کوک:(خنده)
سانا:....
خ. م. ا. ر. ی
یاع یاع کرم دارم😂😶
لایکو کامنت یادتون نره🫐🫧🦋
دیدگاه ها (۱۷)

پارت: یازدهم

.... .. ❀❀✿✿

#ددی خوناشام من پارت: نهمویو ساناصب از خاب بیدار شدم...دلم خ...

بچه ها مگه پارت پنچ چی داشته؟ چرا گزارش میکنین؟ مگه چیکارتون...

پارت ۶۳ فیک ازدواج مافیایی

فیک پدرخوانده پارت۶غذا ها رسیدن جیمین فوری به سمتم اومد و غذ...

عشق چیز خوبیه پارت ۷ که یهو جونگکوک اومد توی اتاق هی نزدیک و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط