پارت ۴۲
#جونگ_کوک
موقعیت اجتماعیم،شغلم و پسرا بیشتر از هرچیزی واسم مهم بود...
ولی بدون کایلا نمیتونستم... اون و دخترا کسیو نداشتن و تو خطر بودن...فکرم بد جور درگیر شد... گونه کایلا رو بوسیدم و اروم از بغلش اومدم بیرون..لب تخت نشستم و رفتم تو فکر... یعنی باید چیکار کنم.. بنگتن یا کایلا... کل زندگیم این دوتا بود...بدون یکیش زندگیم ناقص میشد و معنی نداشت...کم مونده بود دیوونه شم... الان چه وقت عاشق شدن بود...اوووف
تو این فکرا بودم ک کایلا تکون خورد برگشتم دیدم با همون حالت خواب صورتشو جمع کرده و دستشو رو تخت میکشه،دنبال من میگشت از حرکتش خندم و گرفت و سریع دراز کشیدم دستش ک بهم خورد بغلم کرد و اومد سمتم،بغلش کردم و دستمو بردم تو موهاش،چجوری میتونسم ازش دل بکنم...
♡:کایلا..کاااایلاااا
◇:همممم😪
♡:پاشو..بیدار نمیشی؟
◇:امم چرا..خیلی وقته بیدارم😴😴😴
خندم گرفت از حالتش♡:میدونم عزیزم..پاشو دیگه...پاشو حالم خوب نیس اصلا
اینو که گفتم چشماشو باز کرد و نشست،من بلند نشدم و همون جوری دراز کشیدم،بالشتو بغل کردم و نگاش کردم،اومد دستشو گذاشت رو صورتمو یکم خم شد
◇:چی شده..خوبی؟!..جاییت درد میکنه...اعصابت خورده؟..چیشدهه
♡:خوبم خوبم...میخواستم بیدارت کنم
قیافشو پوکر کرد و بالشتو گذاشت رو صورتشو خوابید
♡:یااااا..بلند شو (شروع کردم بچه بازی) حوصلم سر رفته پاشوووو
◇:اوووفففف...خب خیلی زوده واس بیدار شدن (پاشد نشست) بفرما پاشدم..الان چیکار کنیم
بغلش گردم و فشارش دادم ♡:ارامبخش ترین کار دنیا...صبح بخیر
دستشو دورم حلقه کرد♡:صبح توام بخیر
دوباره داشت خوابش میبرد ک هلش دادم رو تخت،دستامو تکیه کردم و رفتم روش
چشاش تا اخر باز شده بود و نگام میکرد،اروم رفتم جلو لبامو رو لباش گذاشتم،ازش جدا شدم و با لبخند ریز نگاش کردم،هلم داد اونور،بلند شد نشست و بالشتو پرت کرد سمتم
◇:یااااا اول صبح این چه کاریه...خواب از سرم پرید
♡:میدونم...هرکی باشع خواب از سرش میپره..
#کایلا
با حرفش خونم به جوش اومد،مگع قراره چن نفرو ببوسه
◇:مگه قراره چن نفر اینجوری بیدار شن
♡:خب نمیدونم...هنوز نشمردم
کم مونده بود جیغ بکشم خودمو کنترل کردم
◇:امم..باشع...پس برو هروقت شمردی به منم بگو ببینم چن نفر جامو گرفتن
لحافو کشیدم رو سرم و شروع کردم به جویدن لبم،زد زیر خنده و اومد بالاسرم
♡:شاید زیاد باشن نتونم بشمرم
◇:لازم نیس بشمری اصلا ...برو دیگه چرا موندی پیش من...خوش بگذره
بغضم گرفت..اگه واقعا بخواد ازم جدا بشه چی🥺
ادامه پارت بعد♡
لایک کامنت ♡
موقعیت اجتماعیم،شغلم و پسرا بیشتر از هرچیزی واسم مهم بود...
ولی بدون کایلا نمیتونستم... اون و دخترا کسیو نداشتن و تو خطر بودن...فکرم بد جور درگیر شد... گونه کایلا رو بوسیدم و اروم از بغلش اومدم بیرون..لب تخت نشستم و رفتم تو فکر... یعنی باید چیکار کنم.. بنگتن یا کایلا... کل زندگیم این دوتا بود...بدون یکیش زندگیم ناقص میشد و معنی نداشت...کم مونده بود دیوونه شم... الان چه وقت عاشق شدن بود...اوووف
تو این فکرا بودم ک کایلا تکون خورد برگشتم دیدم با همون حالت خواب صورتشو جمع کرده و دستشو رو تخت میکشه،دنبال من میگشت از حرکتش خندم و گرفت و سریع دراز کشیدم دستش ک بهم خورد بغلم کرد و اومد سمتم،بغلش کردم و دستمو بردم تو موهاش،چجوری میتونسم ازش دل بکنم...
♡:کایلا..کاااایلاااا
◇:همممم😪
♡:پاشو..بیدار نمیشی؟
◇:امم چرا..خیلی وقته بیدارم😴😴😴
خندم گرفت از حالتش♡:میدونم عزیزم..پاشو دیگه...پاشو حالم خوب نیس اصلا
اینو که گفتم چشماشو باز کرد و نشست،من بلند نشدم و همون جوری دراز کشیدم،بالشتو بغل کردم و نگاش کردم،اومد دستشو گذاشت رو صورتمو یکم خم شد
◇:چی شده..خوبی؟!..جاییت درد میکنه...اعصابت خورده؟..چیشدهه
♡:خوبم خوبم...میخواستم بیدارت کنم
قیافشو پوکر کرد و بالشتو گذاشت رو صورتشو خوابید
♡:یااااا..بلند شو (شروع کردم بچه بازی) حوصلم سر رفته پاشوووو
◇:اوووفففف...خب خیلی زوده واس بیدار شدن (پاشد نشست) بفرما پاشدم..الان چیکار کنیم
بغلش گردم و فشارش دادم ♡:ارامبخش ترین کار دنیا...صبح بخیر
دستشو دورم حلقه کرد♡:صبح توام بخیر
دوباره داشت خوابش میبرد ک هلش دادم رو تخت،دستامو تکیه کردم و رفتم روش
چشاش تا اخر باز شده بود و نگام میکرد،اروم رفتم جلو لبامو رو لباش گذاشتم،ازش جدا شدم و با لبخند ریز نگاش کردم،هلم داد اونور،بلند شد نشست و بالشتو پرت کرد سمتم
◇:یااااا اول صبح این چه کاریه...خواب از سرم پرید
♡:میدونم...هرکی باشع خواب از سرش میپره..
#کایلا
با حرفش خونم به جوش اومد،مگع قراره چن نفرو ببوسه
◇:مگه قراره چن نفر اینجوری بیدار شن
♡:خب نمیدونم...هنوز نشمردم
کم مونده بود جیغ بکشم خودمو کنترل کردم
◇:امم..باشع...پس برو هروقت شمردی به منم بگو ببینم چن نفر جامو گرفتن
لحافو کشیدم رو سرم و شروع کردم به جویدن لبم،زد زیر خنده و اومد بالاسرم
♡:شاید زیاد باشن نتونم بشمرم
◇:لازم نیس بشمری اصلا ...برو دیگه چرا موندی پیش من...خوش بگذره
بغضم گرفت..اگه واقعا بخواد ازم جدا بشه چی🥺
ادامه پارت بعد♡
لایک کامنت ♡
۱۸.۰k
۰۳ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.