پارت
پارت22
شوگا:مثل سگ و گربه افتادین به جون هم!باختیم که باختیم!خجالت بکشید احمقا که دعوا میکنید!
نامجون :هی هی شوگا داری زیاد روی میکنی!
ات اروم دستشو روی بازو شوگا گذاشت ...
ات:شوگا داری تند میری
جونگکوک :نه ات بزار بگه...بزار باختی که تقصیر خودش بودو سر ما خالی کنه...
جیمین:بس کن جونگکوک!
جونگ کوک از عصبانیت گرمکنش رو پوشید و از پایگاه بیرون رفت...تهیونگ هم به اتاقش رفت...شوگا هم که تازه فهمیده بود چه اشتباهی کرده با سر پایین به طرف اناقش رفت...نامجون و جین هم رفتن توی بالکن تا از جَو سنگین اونجا دور باشن...یوجون هم سرشو توی گوشیش فرو برد...حالا فقط ات بود که توی سالن پابگاه تنها ابستاده بود و نمیدونست اول باید چه کسیو اشتی بده...
رفت پشت در اتاق شوگا و ایستاد...تقه به در زد که جوابی نشنید...
ات:شوگا..عزیزم میشه درو باز کنی؟
..........
ات:شوگا...خواهش میکنم درو باز کن..
..........
ات:باشه اگه نمیخوای حتی منو ببینی عیبی نداره من پشت در نشستم تا این درو باز کنی...
..........
ات:میدونی چیه؟حس میکنم این در مرزیه بین منو تو..*بغض*
.........
ات:من موقعی که دیدمت...یه لحظه دلم لرزید...من با حرف زدنت احساس میکردن چیزی توی سینهام داره از جا در میاد...
.........
ات:من اگه یه روز تورو نداشته باشم باید چی کار کنم؟...بدون تو دنیا واسم غریبه...نفس کشیدن واسم جرمه*گریه بی صدا*
ات داشت همین جور حرف میزد بدون اینکه بدونه شوگا پشت در نشسته و مثل خودش داره به حرفاش گوش میده و اشک میریزه...
شوگا:ات...
ات:شوگا...*اشک*
شوگا:ات..من خیلی دوستت دارم
ات:منم همین طور شوگا...شوگا تو آدم قوی هستی...
شوگا:ات من اونقدرام که تو فکر میکنی قوی نیستم...من خیلی وقته که دیگه از خیلی چیزا میترسم...از آرامش..از اتفاق خوب...
ات:شوگا...*گریه*
شوگا:تورو خدا گریه نکن ... با هر دونه اشکات یه سال از عمرم کم میشه...ولی چه زیباست توی بغل تو مردن...*گریه*
...............
حمایت؟!
شوگا:مثل سگ و گربه افتادین به جون هم!باختیم که باختیم!خجالت بکشید احمقا که دعوا میکنید!
نامجون :هی هی شوگا داری زیاد روی میکنی!
ات اروم دستشو روی بازو شوگا گذاشت ...
ات:شوگا داری تند میری
جونگکوک :نه ات بزار بگه...بزار باختی که تقصیر خودش بودو سر ما خالی کنه...
جیمین:بس کن جونگکوک!
جونگ کوک از عصبانیت گرمکنش رو پوشید و از پایگاه بیرون رفت...تهیونگ هم به اتاقش رفت...شوگا هم که تازه فهمیده بود چه اشتباهی کرده با سر پایین به طرف اناقش رفت...نامجون و جین هم رفتن توی بالکن تا از جَو سنگین اونجا دور باشن...یوجون هم سرشو توی گوشیش فرو برد...حالا فقط ات بود که توی سالن پابگاه تنها ابستاده بود و نمیدونست اول باید چه کسیو اشتی بده...
رفت پشت در اتاق شوگا و ایستاد...تقه به در زد که جوابی نشنید...
ات:شوگا..عزیزم میشه درو باز کنی؟
..........
ات:شوگا...خواهش میکنم درو باز کن..
..........
ات:باشه اگه نمیخوای حتی منو ببینی عیبی نداره من پشت در نشستم تا این درو باز کنی...
..........
ات:میدونی چیه؟حس میکنم این در مرزیه بین منو تو..*بغض*
.........
ات:من موقعی که دیدمت...یه لحظه دلم لرزید...من با حرف زدنت احساس میکردن چیزی توی سینهام داره از جا در میاد...
.........
ات:من اگه یه روز تورو نداشته باشم باید چی کار کنم؟...بدون تو دنیا واسم غریبه...نفس کشیدن واسم جرمه*گریه بی صدا*
ات داشت همین جور حرف میزد بدون اینکه بدونه شوگا پشت در نشسته و مثل خودش داره به حرفاش گوش میده و اشک میریزه...
شوگا:ات...
ات:شوگا...*اشک*
شوگا:ات..من خیلی دوستت دارم
ات:منم همین طور شوگا...شوگا تو آدم قوی هستی...
شوگا:ات من اونقدرام که تو فکر میکنی قوی نیستم...من خیلی وقته که دیگه از خیلی چیزا میترسم...از آرامش..از اتفاق خوب...
ات:شوگا...*گریه*
شوگا:تورو خدا گریه نکن ... با هر دونه اشکات یه سال از عمرم کم میشه...ولی چه زیباست توی بغل تو مردن...*گریه*
...............
حمایت؟!
- ۲.۳k
- ۰۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط