my fierce daddy
#my_fierce_daddy
#P_8
که یک هو همه جا سیاه مطلق شد
چشام و باز کردم
اینجا کجاست این آدما کین.
علامت پرستار¥
¥خوشحالم که به هوش اومدین آقای کیم
_تو کی هستی من اینجا چیکار میکنم ات کو
¥اروم باشید اقای کیم شما به دلیل تصادف اومدین بیمارستان اون خانوم هم که دنبال شماست زیر نظر پزشکه نگران نباشید
_چی؟ تصادف؟
یادم اومد اخرین نگاهی که ات کردم قشنگ یادمه ولی چی شد که به اینجا خوردم چرا هروقت من خوشحالم باید تاوان پس بدم
با اصرار از پرستار پرسیدم که ات کجاست و رفتم سمتش
تو بخش مراقبت های ویژه بود. من چیکار کردم خودم به جهنم با ات چیکار کردم با عشق بچگیم
دکتر اومد بیرون و رفتم پیشش
علامت دکتر∆
∆همراه خانوم ات
ناشناس:من هستم
رومو بردم سمت صدا دیدم کوک رفت طرف دکتر گوشمو دادم به دکتر که گفت
∆ما تمام تلاشمونو کردیم که تو کما نره ولی متاسفانه رفت
چ..چ..ی؟ ک..م.ا؟ چ...چرا؟
چرا چرا چرا
با چشمای پر از اشک رفتم پشت در آی سیو
کوک و امیلی منو شناختن و اومدن سمتم
کوک: تهیووونگ تو ۱۰ روزه بیهوشی چطور پاشدی اومدی اینجا بیا برو تو تختت
ته: ۱۰ روز؟
کوک:بیا بریم تو اتاقت بهت میگم
ته: من باید ات رو ببینم
کوک: نه تهیونگ الان نمیشه بیا بریم بعد ببینش
ته:نهههههه من باید الان ببینمش(با داد)
کوک:تهیوونگ اون رفته تو کما نمیتونی ببینیش تا وقتی دکتر اجازه داد اینو بفهم
ته:کوووووک بعد از چندسال انتظار کیشدن پیداش کردم ورا باید این بلا سرمون بیاد چرا هیچکی نمیفهمه حالمو (داد و گریه)
پرستار: اینجا چه خبره اقای تهیونگ بخش مراقبت های ویژست لطفا داد نزنید بفرمایید تو اتاقتون برید لطفا
رفتیم سمت اتاق و تمام فکرم به ات بود
کوک برام کل ماجرا رو تعریف کردم که یک هو در اتاقم زده شد
تق تق تق.....
در باز شد و با کسی که پشت در دیدم دهنم باز مونده بود
اون اون سوجوعه
سوجو اینجا چیکار میکنه کی بهش گفته بیاد
معرفی:
سوجو پدرخوندمه از وقتی بابام مرد با مامانم ازدواج کرد و اونو برد به چین مادرم خیلی بدی در حقم کرد همیشه داداش بزرگم و دوست داشت و همیشه به ظرر من کار میکرد
پایان معرفی
اومد داخل و گفت
سوجو: به به پسر عزیزم
ته:من پسر توی ابله نیستم
سوجو:ای بابا حالا هم که اومدی گوشه بیمارستان نمیخوای مهربون باشی چهار روز دیگه میمیری ها
کوک: خفه حون بگیر پدرسگ به چه حقی این حرفو میزنی(زد تو گوش سوجو)
ناشناس:بس کنید اقایون
اون ناشناس....
...........ادامه دارد.............
#P_8
که یک هو همه جا سیاه مطلق شد
چشام و باز کردم
اینجا کجاست این آدما کین.
علامت پرستار¥
¥خوشحالم که به هوش اومدین آقای کیم
_تو کی هستی من اینجا چیکار میکنم ات کو
¥اروم باشید اقای کیم شما به دلیل تصادف اومدین بیمارستان اون خانوم هم که دنبال شماست زیر نظر پزشکه نگران نباشید
_چی؟ تصادف؟
یادم اومد اخرین نگاهی که ات کردم قشنگ یادمه ولی چی شد که به اینجا خوردم چرا هروقت من خوشحالم باید تاوان پس بدم
با اصرار از پرستار پرسیدم که ات کجاست و رفتم سمتش
تو بخش مراقبت های ویژه بود. من چیکار کردم خودم به جهنم با ات چیکار کردم با عشق بچگیم
دکتر اومد بیرون و رفتم پیشش
علامت دکتر∆
∆همراه خانوم ات
ناشناس:من هستم
رومو بردم سمت صدا دیدم کوک رفت طرف دکتر گوشمو دادم به دکتر که گفت
∆ما تمام تلاشمونو کردیم که تو کما نره ولی متاسفانه رفت
چ..چ..ی؟ ک..م.ا؟ چ...چرا؟
چرا چرا چرا
با چشمای پر از اشک رفتم پشت در آی سیو
کوک و امیلی منو شناختن و اومدن سمتم
کوک: تهیووونگ تو ۱۰ روزه بیهوشی چطور پاشدی اومدی اینجا بیا برو تو تختت
ته: ۱۰ روز؟
کوک:بیا بریم تو اتاقت بهت میگم
ته: من باید ات رو ببینم
کوک: نه تهیونگ الان نمیشه بیا بریم بعد ببینش
ته:نهههههه من باید الان ببینمش(با داد)
کوک:تهیوونگ اون رفته تو کما نمیتونی ببینیش تا وقتی دکتر اجازه داد اینو بفهم
ته:کوووووک بعد از چندسال انتظار کیشدن پیداش کردم ورا باید این بلا سرمون بیاد چرا هیچکی نمیفهمه حالمو (داد و گریه)
پرستار: اینجا چه خبره اقای تهیونگ بخش مراقبت های ویژست لطفا داد نزنید بفرمایید تو اتاقتون برید لطفا
رفتیم سمت اتاق و تمام فکرم به ات بود
کوک برام کل ماجرا رو تعریف کردم که یک هو در اتاقم زده شد
تق تق تق.....
در باز شد و با کسی که پشت در دیدم دهنم باز مونده بود
اون اون سوجوعه
سوجو اینجا چیکار میکنه کی بهش گفته بیاد
معرفی:
سوجو پدرخوندمه از وقتی بابام مرد با مامانم ازدواج کرد و اونو برد به چین مادرم خیلی بدی در حقم کرد همیشه داداش بزرگم و دوست داشت و همیشه به ظرر من کار میکرد
پایان معرفی
اومد داخل و گفت
سوجو: به به پسر عزیزم
ته:من پسر توی ابله نیستم
سوجو:ای بابا حالا هم که اومدی گوشه بیمارستان نمیخوای مهربون باشی چهار روز دیگه میمیری ها
کوک: خفه حون بگیر پدرسگ به چه حقی این حرفو میزنی(زد تو گوش سوجو)
ناشناس:بس کنید اقایون
اون ناشناس....
...........ادامه دارد.............
۴.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.