پارت
پارت 2
هوا تاریک شده بود و باران می امد و لیا اشک میریخت و توی باران راه میرفت قلبش شکسته بود و رفت دم در خونه ی هانا
ویو هانا
داشتم توی گوشیم میچرخیدم یهو صدای زنگ خونه اومد نگاهی به ساعت کردم ساعت 11 شب بود به خودم گفتم کی این موقع شب اومده
هانا رفت در را باز کرد وقتی لیا را توی اون وضعیت دید خوشکش زد بعد لیا گفت
لیا: میتونم بیا داخل( اشک)
هانا : بیا بیا تو الان سرما میخوری
لیا اومد تو که هانا گفت
هانا: برو تو اتاق یه دوشی بگیر بعد بیا توضیح بده
لیا: باشه( از بس گریه کرده بود که یکم صداش گرفته بود)
لیا رفت دوش گرفت و اومد بیرون لباسایی که هانا بهش داده بود را پوشید اومد بیرون دید هانا روی کاناپه نشسته رفت پیشش
هانا ویو دیدم لیا اومد ازش پرسیدم
هانا: لیا چیشده؟
لیا:( همه چیز را توضیح داد)
هانا : ای وای حالا میخوای چکار کنی
لیا : میخوام بچه را سقط کنم
هانا: دیونه شدی
لیا : نمیخوام بچه ی اون تو شکمم باشه
هانا:هر جور خودت میدونی ولی بنظرم بچه را نگه دار
لیا:😭😞
هانا : گریه نکن دختر تو قویی هستی
(صبح)
حمایت یادت نره😘
هوا تاریک شده بود و باران می امد و لیا اشک میریخت و توی باران راه میرفت قلبش شکسته بود و رفت دم در خونه ی هانا
ویو هانا
داشتم توی گوشیم میچرخیدم یهو صدای زنگ خونه اومد نگاهی به ساعت کردم ساعت 11 شب بود به خودم گفتم کی این موقع شب اومده
هانا رفت در را باز کرد وقتی لیا را توی اون وضعیت دید خوشکش زد بعد لیا گفت
لیا: میتونم بیا داخل( اشک)
هانا : بیا بیا تو الان سرما میخوری
لیا اومد تو که هانا گفت
هانا: برو تو اتاق یه دوشی بگیر بعد بیا توضیح بده
لیا: باشه( از بس گریه کرده بود که یکم صداش گرفته بود)
لیا رفت دوش گرفت و اومد بیرون لباسایی که هانا بهش داده بود را پوشید اومد بیرون دید هانا روی کاناپه نشسته رفت پیشش
هانا ویو دیدم لیا اومد ازش پرسیدم
هانا: لیا چیشده؟
لیا:( همه چیز را توضیح داد)
هانا : ای وای حالا میخوای چکار کنی
لیا : میخوام بچه را سقط کنم
هانا: دیونه شدی
لیا : نمیخوام بچه ی اون تو شکمم باشه
هانا:هر جور خودت میدونی ولی بنظرم بچه را نگه دار
لیا:😭😞
هانا : گریه نکن دختر تو قویی هستی
(صبح)
حمایت یادت نره😘
- ۳.۲k
- ۱۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط