🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت182 #جلد_دوم
خندیدم و گفتم
من اگه صبح با تو باشم ظهر دوباره هوس می کنم که با تو باشم چه برسه به الان که دو روزه که ندارمت.
با چشمای گرد شده گفت
_ ۵ روز من نمیتونی صبر کنی؟
من چیکار کنم از دست تو اخه!
چشمکی بهش زدم و گفتم امشب باشه؟
امشب آرومم کن .
نفس عمیقی کشید و گفت
_ باش امشب هرچی تو بگی طوری گفتی دلم برات سوخت بخدا .
با خنده دست بردم که لباس هاشو بردارم گوشیم زنگ خورد با دیدن شماره کیمیا جواب دادم و گفتم
معلوم هست کجایی؟
و اون با خنده گفت
_رفته بودم دنبال شاهین الان داریم برمیگردیم
خودش رفت به دنبال شاهین من میخواستم با این مرد کاری کنم شر کیمیا از سر زندگیم کم بشه باورکردنی نبود اما انگار قرار بود به سنگ بخوره تیرم.
تلفن رو قطع کردم و آیلین نگرانی رو از چشمام خوند که پرسید چیزی شده ؟
کنارش روی تخت نشستم و گفتم کیمیا رفته دنبال شاهین فرودگاه دارن میان اینجا دقیقا حرفی که من زده بودم و فکری که کرده بودم و به زبون اورد
دست انداختم دور کمرش و به خودم نزدیک ترش کردم و گفتم مهم نیست که چه اتفاقی بیفته من مطمئنم که ما بالاخره خواسته مون میرسیم قول میدم
پس نگران هیچی نباش.
سریع لباس پوشید و به سمت در اتاق رفت و گفت
_باید همه چیز و آماده کنم خونم که خداروشکر به لطف مونس به هم ریخته است...
وقتی که اینطور مثل پیرزنا حرف میزد و رفتار میکرد دلم براش می رفت باشه ای گفتم از اتاق بیرون روی تخت دراز کشیدم به این فکر کردم چطوری باید از پس کیمیا بربیام
نکنه آوردن شاهین کاملاً برعکس چیزی بشه که بهش فکر کردم و به ضررمون مون باشه؟
دیگه هیچی نمیدونستم دیگه واقعا هیچی نمیدونستم کیمبا ۴ ماهی میشدبا ما زندگی میکرد و فقط باید ۵ ماه دیگه باید تحملش می کردیم و نگران این بودم وقتی بچه به دنیا بیاد یه مشکل و دردسر جدید درست نکنه.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده #پارت182 #جلد_دوم
خندیدم و گفتم
من اگه صبح با تو باشم ظهر دوباره هوس می کنم که با تو باشم چه برسه به الان که دو روزه که ندارمت.
با چشمای گرد شده گفت
_ ۵ روز من نمیتونی صبر کنی؟
من چیکار کنم از دست تو اخه!
چشمکی بهش زدم و گفتم امشب باشه؟
امشب آرومم کن .
نفس عمیقی کشید و گفت
_ باش امشب هرچی تو بگی طوری گفتی دلم برات سوخت بخدا .
با خنده دست بردم که لباس هاشو بردارم گوشیم زنگ خورد با دیدن شماره کیمیا جواب دادم و گفتم
معلوم هست کجایی؟
و اون با خنده گفت
_رفته بودم دنبال شاهین الان داریم برمیگردیم
خودش رفت به دنبال شاهین من میخواستم با این مرد کاری کنم شر کیمیا از سر زندگیم کم بشه باورکردنی نبود اما انگار قرار بود به سنگ بخوره تیرم.
تلفن رو قطع کردم و آیلین نگرانی رو از چشمام خوند که پرسید چیزی شده ؟
کنارش روی تخت نشستم و گفتم کیمیا رفته دنبال شاهین فرودگاه دارن میان اینجا دقیقا حرفی که من زده بودم و فکری که کرده بودم و به زبون اورد
دست انداختم دور کمرش و به خودم نزدیک ترش کردم و گفتم مهم نیست که چه اتفاقی بیفته من مطمئنم که ما بالاخره خواسته مون میرسیم قول میدم
پس نگران هیچی نباش.
سریع لباس پوشید و به سمت در اتاق رفت و گفت
_باید همه چیز و آماده کنم خونم که خداروشکر به لطف مونس به هم ریخته است...
وقتی که اینطور مثل پیرزنا حرف میزد و رفتار میکرد دلم براش می رفت باشه ای گفتم از اتاق بیرون روی تخت دراز کشیدم به این فکر کردم چطوری باید از پس کیمیا بربیام
نکنه آوردن شاهین کاملاً برعکس چیزی بشه که بهش فکر کردم و به ضررمون مون باشه؟
دیگه هیچی نمیدونستم دیگه واقعا هیچی نمیدونستم کیمبا ۴ ماهی میشدبا ما زندگی میکرد و فقط باید ۵ ماه دیگه باید تحملش می کردیم و نگران این بودم وقتی بچه به دنیا بیاد یه مشکل و دردسر جدید درست نکنه.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۰.۰k
۰۴ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.