🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت183 #جلد_دوم
نیم ساعتی نگذشته بود که زنگ خونه به صدا دراومد و صدای کیمیا و شاهین توی حیاط پیچید.
از روی تخت بلند شدم و نگاهی به سر و صورتم انداختم دستی به موهام کشیدم و با یه لبخند که روی صورتم به زور جا خوش کرده بود از اتاق بیرون رفتم وقتی روبروی شاهین ایستادم نگاهی به سر تا پاش انداختم این آدم هیچ چیزی کم نداشتم و حتی از منم سر تر بود!
کیمیا از این آدم گذشته بود تا برگرد پیش منی که زن و بچه دارم؟
واقعا حماقت بود یه حماقت بزرگ...
دست دراز کردم و باهاش دست دادم و بهش خوش آمد گفتم آدم مقبول و خوش برخوردی بود وقتی آیلین خودشو کنارم رسوند و روبه شاهین خوشامد گفت نگاه شاهین کمی روی آیلین ثابت موند و ازنگاهش عصبی شدم حالمو بد کرد دستم و دور کمر ایلین انداختم و به خودم نزدیکش کردم.
سریع به خودش اومد و نگاهشو گرفت و جواب سلام و احوالپرسی آیلین داد.
کیمیا قبل از همه وارد خونه شد و گفت
_ من واقعا خسته لباسمو عوض کنم یه ابی به سر و صورتم بزنم برمیگردم پیشتون
این شما و اینم پسر عموی من...
با رفتن کیمیا شاهین با تعارف ما وارد خونه شد چمدونشو کنار در گذاشت و همقدم من به سمت مبلهای توی پذیرایی رفت و کنارم نشست و گفتم
احتمالا خیلی خسته؟
اما اون سریع رو به من کرد و گفت _اتفاقاً خسته نیستم چون دیروز رسیده بودم تهران استراحت کردم و الان ی پروازه دو ساعت داشتم تقریبا برای همین حالم خوب...
تازه مونس از اتاقش بیرون اومده بود شاهین با دیدن مونس با لبخند از جاش بلند شد و به سمت مونس رفت و گفت
_به به چه خانم خوشگلی نمی خوای باهام آشنا بشی؟
مونس خیلی مودبانه باهاش دست داد و گفت
ا_سم من مونسه!
شاهین با یه لبخند دست مونس و گرفت وگفت
_ منم اسمم شاهینه.
یه پسر دارم که تقریباً هم سن و سال توئه...
معلوم بود با بچه ها رابطه خیلی خوبه داره اینو از شور و شوقی که موقع حرف زدن با مونس داشت می شد فهمید.
وقتی آیلین وسینی چایی رو با شکلات نزدیک ما آورد و روی میز گذاشت شاهین دوباره کنارم نشست و گفت
_ شمارو هم توی زحمت انداختم
آیلین روبروی ما نشست و گفت
_ چه زحمتی خوش اومدین واقعا خوشحالمون کردین با اومدنتون.
خوب بود که شاهین آدم تقریباً خوش مشربی بود میشد باهاش زود گرم گرفت و خیلی راحت حرف زد.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده #پارت183 #جلد_دوم
نیم ساعتی نگذشته بود که زنگ خونه به صدا دراومد و صدای کیمیا و شاهین توی حیاط پیچید.
از روی تخت بلند شدم و نگاهی به سر و صورتم انداختم دستی به موهام کشیدم و با یه لبخند که روی صورتم به زور جا خوش کرده بود از اتاق بیرون رفتم وقتی روبروی شاهین ایستادم نگاهی به سر تا پاش انداختم این آدم هیچ چیزی کم نداشتم و حتی از منم سر تر بود!
کیمیا از این آدم گذشته بود تا برگرد پیش منی که زن و بچه دارم؟
واقعا حماقت بود یه حماقت بزرگ...
دست دراز کردم و باهاش دست دادم و بهش خوش آمد گفتم آدم مقبول و خوش برخوردی بود وقتی آیلین خودشو کنارم رسوند و روبه شاهین خوشامد گفت نگاه شاهین کمی روی آیلین ثابت موند و ازنگاهش عصبی شدم حالمو بد کرد دستم و دور کمر ایلین انداختم و به خودم نزدیکش کردم.
سریع به خودش اومد و نگاهشو گرفت و جواب سلام و احوالپرسی آیلین داد.
کیمیا قبل از همه وارد خونه شد و گفت
_ من واقعا خسته لباسمو عوض کنم یه ابی به سر و صورتم بزنم برمیگردم پیشتون
این شما و اینم پسر عموی من...
با رفتن کیمیا شاهین با تعارف ما وارد خونه شد چمدونشو کنار در گذاشت و همقدم من به سمت مبلهای توی پذیرایی رفت و کنارم نشست و گفتم
احتمالا خیلی خسته؟
اما اون سریع رو به من کرد و گفت _اتفاقاً خسته نیستم چون دیروز رسیده بودم تهران استراحت کردم و الان ی پروازه دو ساعت داشتم تقریبا برای همین حالم خوب...
تازه مونس از اتاقش بیرون اومده بود شاهین با دیدن مونس با لبخند از جاش بلند شد و به سمت مونس رفت و گفت
_به به چه خانم خوشگلی نمی خوای باهام آشنا بشی؟
مونس خیلی مودبانه باهاش دست داد و گفت
ا_سم من مونسه!
شاهین با یه لبخند دست مونس و گرفت وگفت
_ منم اسمم شاهینه.
یه پسر دارم که تقریباً هم سن و سال توئه...
معلوم بود با بچه ها رابطه خیلی خوبه داره اینو از شور و شوقی که موقع حرف زدن با مونس داشت می شد فهمید.
وقتی آیلین وسینی چایی رو با شکلات نزدیک ما آورد و روی میز گذاشت شاهین دوباره کنارم نشست و گفت
_ شمارو هم توی زحمت انداختم
آیلین روبروی ما نشست و گفت
_ چه زحمتی خوش اومدین واقعا خوشحالمون کردین با اومدنتون.
خوب بود که شاهین آدم تقریباً خوش مشربی بود میشد باهاش زود گرم گرفت و خیلی راحت حرف زد.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۹.۰k
۰۵ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.