🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت180 #جلد_دوم
سابقه نداشت اینطوری از حال بره و زمین بخوره !
توی مسیر هر چی صداش کردم جوابی نداد دیگه داشتم میمردم از نگرانی تا همین چند دقیقه پیش حالش خوب بود اما الان؟
به حیاط بیمارستان رسیدیم و بغلش کردم به سمت اورژانس رفتم پرستار دورمون کردن و شروع کردن به معاینه کردن
نگران و ترسیده کنارش ایستاده بودم
کمی که گذشت آیلین کم کم چشماشو باز کرد و متعجب به اطراف نگاه کرد
پرستار وکنار زدم و نزدیکش ایستادم و دستشو گرفتم و گفتم
من اینجام عزیزم نگران نباش چیزی نیست.
ترسیده بود با دیدن دکتر و پرستار ترسیده زمزمه کرد
_من اینجا چیکار می کنم؟
چی شده!
خم شدم و پیشونیشو بوسیدم و گفتم دورت بگردم هیچی نیست نمیدونم چی شده از حال رفتی فکر کنم ضعف کردی خودش هم مثل من باورش نمی شد که اینطوری شده حالش خوبه خوب بود خوشحال بود امروز...
دکتر نگاهی به من کرد و گفت
_ من دلیل این حالتش و فقط میتونم بگم احتمالاً برای ضعف بوده چون هیچ چیز دیگه ای نیست همه چیز کاملا نرماله..
نفس آسوده ای کشیدم همین کافی بود آیلین من عشق من حالش خوب بود .
تازه یاد کیمیا و مونس افتاده بودم اونم با یادآوری ایلین گوشیمو برداشتم و شماره کیمیا رو گرفتم تا خواستم حرفی بزنم دلخور گفت
_چه عجب یاد من افتادی؟
ناراحت گفتم معذرت می خوام خودت که دیدی چه اتفاقی افتاد شما کجایید؟
کیمیا نفسش کلافه بیرون داد و گفت
_ آژانس گرفتیم برگشتیم خونه چی شده ؟حالش خوبه!
دستی به صورت آیلین نوازش وار کشیدم و گفتم خوبه خوبه همه چی مرتبه تا یه ساعت دیگه مام برمیگردیم خونه
کنار ایلین نشستم و گفتم
تو که منو ترسوندی عزیزم وقتی میگم باید خوب غذا بخوری به خودت برسی برای اینه ها چون ضعیف شدی حالت اینطوری شد.
مردم از ترس منکه...
_خدا نکنه اتفاقی نیافتاده که!
جان اهورا به خودت برس من انقدر و نگران نکن
آیلین لبخندی زد و گفت
_ دیگه شلوغش نکن چیزی نشده که من غذام خوبه همه چیزم خوبه فدای تو بشم آروم باش الان کنارتم دارم باهات حرف میزنم یعنی چه اتفاقی نیفتاده پس نگرانی نداره
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده #پارت180 #جلد_دوم
سابقه نداشت اینطوری از حال بره و زمین بخوره !
توی مسیر هر چی صداش کردم جوابی نداد دیگه داشتم میمردم از نگرانی تا همین چند دقیقه پیش حالش خوب بود اما الان؟
به حیاط بیمارستان رسیدیم و بغلش کردم به سمت اورژانس رفتم پرستار دورمون کردن و شروع کردن به معاینه کردن
نگران و ترسیده کنارش ایستاده بودم
کمی که گذشت آیلین کم کم چشماشو باز کرد و متعجب به اطراف نگاه کرد
پرستار وکنار زدم و نزدیکش ایستادم و دستشو گرفتم و گفتم
من اینجام عزیزم نگران نباش چیزی نیست.
ترسیده بود با دیدن دکتر و پرستار ترسیده زمزمه کرد
_من اینجا چیکار می کنم؟
چی شده!
خم شدم و پیشونیشو بوسیدم و گفتم دورت بگردم هیچی نیست نمیدونم چی شده از حال رفتی فکر کنم ضعف کردی خودش هم مثل من باورش نمی شد که اینطوری شده حالش خوبه خوب بود خوشحال بود امروز...
دکتر نگاهی به من کرد و گفت
_ من دلیل این حالتش و فقط میتونم بگم احتمالاً برای ضعف بوده چون هیچ چیز دیگه ای نیست همه چیز کاملا نرماله..
نفس آسوده ای کشیدم همین کافی بود آیلین من عشق من حالش خوب بود .
تازه یاد کیمیا و مونس افتاده بودم اونم با یادآوری ایلین گوشیمو برداشتم و شماره کیمیا رو گرفتم تا خواستم حرفی بزنم دلخور گفت
_چه عجب یاد من افتادی؟
ناراحت گفتم معذرت می خوام خودت که دیدی چه اتفاقی افتاد شما کجایید؟
کیمیا نفسش کلافه بیرون داد و گفت
_ آژانس گرفتیم برگشتیم خونه چی شده ؟حالش خوبه!
دستی به صورت آیلین نوازش وار کشیدم و گفتم خوبه خوبه همه چی مرتبه تا یه ساعت دیگه مام برمیگردیم خونه
کنار ایلین نشستم و گفتم
تو که منو ترسوندی عزیزم وقتی میگم باید خوب غذا بخوری به خودت برسی برای اینه ها چون ضعیف شدی حالت اینطوری شد.
مردم از ترس منکه...
_خدا نکنه اتفاقی نیافتاده که!
جان اهورا به خودت برس من انقدر و نگران نکن
آیلین لبخندی زد و گفت
_ دیگه شلوغش نکن چیزی نشده که من غذام خوبه همه چیزم خوبه فدای تو بشم آروم باش الان کنارتم دارم باهات حرف میزنم یعنی چه اتفاقی نیفتاده پس نگرانی نداره
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۷.۰k
۰۴ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.